90/9/10
12:33 ص
ماجرای اشغال و سپس انفجار سفارت جمهوری اسلامی ایران در اردیبهشت سال 1359 از جمله رویدادهای مهمی است که هیچگاه از پرونده روابط خصمانه دولتمردان انگلیسی با جمهوری اسلامی ایران حذف نخواهد شد.
در 6 روز پر تب و تاب در اردیبهشت سال 1359 یعنی از روز دهم تا پانزدهم آن ماه سفارت جمهوری اسلامی ایران در لندن به اشغال گروهی متشکل از شش مرد مسلح درآمد و 26 نفر از جمله 17 کارمند سفارتخانه، 8 نفر مراجعهکننده و یک مأمور نگهبان انگلیسی به گروگان گرفته شدند. در طول این حادثه، دو تن از اعضای فعال و انقلابی ایران جان باختند و بر اثر حملة یک گروه کماندوی انگلیسی به سفارتخانه، اشغالگران اصلی از بین رفتند و ساختمان سفارتخانه به صورت نیمهویران بر جای ماند. شش مرد مسلحی که دست به اشغال سفارتخانه زده بودند همگی از بغداد آمده بودند. توجهی مختصر به تاریخ وقوع حادثة اشغال سفارتخانة ایران در لندن، نکات دیگری را مطرح میکند. دقیقاً پنج روز بعد از شکست حملة آمریکا در تاریخ پنجم اردیبهشتماه 59 به صحرای طبس، سفارت ایران در دهم اردیبهشتماه 59 به اشغال شش مرد مسلح درآمد. همچنین چند روز قبل از آن، سفارت انگلیس در تهران با اقدامی برقآسا و ناگهانی تخلیه شد و دیپلماتهای انگلیسی به سرعت ایران را ترک کردند. یعنی سفارت ایران در لندن هنگامی به اشغال درآمد که خیال دولت انگلیس قبلاً از بابت احتمال مقابله به مثل ایرانیها آسوده شده بود و بنا بر اعترافات صریح مقامات آمریکایی، تنها رئیس دولت اروپایی که در جریان حمله آمریکا به صحرای طبس قرار داشت مارگارت تاچر بوده است.
موقعی که آمریکا برای نجات اعضای سفارت خود در تهران راه نظامی را انتخاب کرد، مسائل دیگری را نیز مورد توجه قرار داد و طرحهایی برای اجرا آماده کرد تا در صورت پیروزی یا شکست چنین حملهای بتواند پیامدهای قضیه را نیز تحت کنترل داشته باشد. چنانچه حدود دو ماه و نیم بعد یعنی در هجدهم تیرماه 59 کودتای نوژه و در سی و یکم شهریورماه 59 حمله عراق به وقوع پیوست. حادثه سفارت ایران در لندن در آن زمان حالت یک داروی تسکیندهنده را برای آمریکاییها به همراه داشت.
شش جوان عرب اشغالگر ادعا داشتند که حکومت جمهوری اسلامی به سرکوب خلقهای غیر فارس پرداخته و مایل نیست خودمختاری عربستان (خوزستان) را به رسمیت بشناسد. آنها همچنین میگفتند رژیم جدید ایران ضمن نادیده گرفتن حقوق اعراب بخصوص از نظر زبان میخواهد باز هم سلطة فارسها را ادامه دهد و اقوام گوناگون را از به کار گرفتن زبان خودشان بازدارد.
البته این ادعا بسیار مسخره به نظر میآید چرا که اصل 15 و 16 قانون اساسی، زبان عربی را زبان دوم میداند و حتی در اصل 15 حق اقوام گوناگون برای استفاده از زبانهای رایج خودشان محفوظ مانده است.
هدف اصلی از برنامهریزی برای اشغال سفارت ایران در لندن هرچه که بوده، نهایتاً نه حکومت انگلیس توانست با بزرگنمایی گروههای کماندوی خود سیل اعتراضات و اعتصابات مردمش را متوقف سازد و نه آمریکا توانست مسئلة اشغال سفارت خود در تهران و آثار ناشی از شکست نظامی در صحرای طبس را به میل خویش ترمیم کند و نه رژیم صدام توانست خود را در دل اعراب ایرانی جا کند.
شش نفر مهاجمی که به سفارت ایران حمله نمودند نام گروهشان را « شهید محیالدین ناصر» گذاشته بودند و نام عملیات را «الشهید» نامیدند. آنها محیالدین ناصر را نخستین مبارزی میدانستند که به خاطر عربستان در 1963 کشته شده بود. علی تنها بازماندة مهاجمان که بازداشت شده بود طی یک مصاحبه گفت: یک افسر ارتش عراق به نام سامی محمدعلی با نام مستعار روباه، یکی از برنامهریزان اصلی سازمان سیاسی خلق عرب در خوزستان، گروه را رهبری میکرده است.
او گفت، در هفته اول فروردینماه 59 برای این شش عرب گذرنامه عراقی با ویزای انگلیسی صادر شد و آنها در روز 31 مارس (11 فروردینماه 59) در حالی که هر کدام حدود چند صد پوند انگلیسی در جیب داشتند عازم لندن شدند و سامی هم با آنها آمد و تا آخرین لحظات آنها را توجیه میکرده است. در پایان علی به حبس ابد محکوم شد.
در 1376 ش. یک مأمور سابق سازمان پلیس مخفی انگلیس (MI6) فاش ساخت که در حادثه اشغال سفارت ایران، پلیس اسکاتلندیارد طراح و برنامهریز اصلی بود. این مأمور انگلیسی که خود در زمان وقوع حادثه مشاور رئیس پلیس اسکاتلندیارد بود گفت: «اشغال سفارت و مرگ دیپلماتهای ایرانی را رئیس MI6 طرحریزی کرده و اجرای آن را به چند تروریست عراقی که دستپرورده سازمان اطلاعاتی انگلیس بودند واگذار نمود.»
90/9/10
12:25 ص
انگلیس طی دویست سال گذشته لطمات زیادی به کشور ما وارد ساخته و در زمینههای مختلف موانعی را در راه پیشرفت این ملت فراهم نموده است. تنها نفت نبود که منجر به نهضت ملی شد، بلکه در مسئله جنگهای ایران و روسیه نیز یکی از عوامل شکست ایران و تحمیل عهدنامههای ننگین گلستان و ترکمنچای، سیاست انگلستان بود. در همین دویست سال اخیر، بخشهایی از ایران بزرگ با اقدامات، حیله و مکرهای زمامداران انگلیس جدا شده است. عوامل انگلیس باعث بسیاری از فتنهها و فساد و کشتارهای درون مرزهای ایران در این مدت طولانی بودهاند. انگلیس دهها سال نفت ایران را استخراج کرد و بدون حساب و کتاب به غارت برد و طلبکار هم بود که اشخاصی به لولههای نفت لطمه زده و خسارت وارد کردهاند. دستگاه فراماسونی با تمام فجایع بسیارشان، مربوط به سیاست پنهانکاری انگلیس است. در مسئله کاپیتولاسیون، در دادن قرض و فروش اسلحه چنان عمل کردهاند که گویا تصمیم به نابودی ملت ایران داشتهاند. در انقلاب مشروطیت اصالت قیام عمومی علیه دستگاه استبداد را آلوده کردند و سفارت خود را مرکز توطئه قرار دادند.
هرگاه نظر اجمالی به حوادث و اتفاقات 150 سال اخیر ایران بیفکنیم و نقش مبارزاتی و اصلاحی نیروهای مبارز را بررسی و مطالعه کنیم به خوبی درمییابیم تنها نیرویی که همیشه در برابر دخالت مستقیم و غیرمستقیم اجانب و خطوط انحرافی و قدرتهای فرصتطلب ایستادگی کردهاند، نیروی اصیل اسلامی به رهبری روحانیت مبارز بوده است. تاریخ ایران به تنهایی شاهد موارد بسیاری از قیام مردانی بزرگ از تبار روحانیت است. که در هر برهه از زمان آگاهانه و بنابر تکلیف و وظیفه الهی در برابر خطرات و انحرافات فکری و التقاطاتی که فرهنگ و آداب و سنن اصیل اسلامی را به تباهی بکشد مانند دژی مستحکم، پایداری و ایستادگی کردهاند. مخالفت با دخالت بیگانه و تجهیز ملت در مقابل آن تفاوتی نداشت که آن بیگانه انگلیس باشد یا روسیه یا آمریکا.
در قرارداد 1907 و 1915 ایران را با روسیه تقسیم کردند و برای خود منطقه نفوذ و منطقه اشغال و تصرف در نظر گرفتند. در قرارداد 1919 قصد تحتالحمایگی ایران را داشتند. هر کجا هم ملت و رهبران مردمی متوجه این سیاست مزورانه شدند و انگلیسیها را از در بیرون انداختند با لباس بدلی و با قیافهای دوستانه از پنجره وارد شدند.
با مراجعه به سابقه امتیازاتی که در زمان شاهان قاجار میگرفتند؛ قبل از رژی، امتیازاتی داشتند که به همه منابع ثروت ایران مربوط میشد. مثل امتیاز رویتر که ملغی گردید و در امتیاز تنباکو که با ایستادگی روحانیت و زعامت آیتالله میرزای شیرازی مرجع بزرگ و تلاش سیدجمالالدین اسدآبادی با رسوایی و ندامت خارج شدند.
در اینجا به معرفی آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی میپردازیم که در دو جبهه در مقابل انگلیس ایستاد؛ یکی برای استقلال عراق و دیگری در نهضت ملی ایران که رهبری آن را خود برعهده داشت. او در انقلاب 1920 عراق که علمای شیعه به همراه عشایر عراق در برابر قوای متجاوز ایستادند نیز حضور داشت.
در تاریخ استعمار به کشورهای استعمارگری برمیخوریم که از قاره اروپا حرکت کرده و تحت عنوان آبادکردن دیگر سرزمینها! به غارت و چپاول پرداختهاند، نقاطی را اشغال کردهاند، به قتل و کشتار مردم پرداختهاند. به لحاظ برتری در سلاح و امکانات دریانوردی صدمات بسیاری به ملل شرق وارد ساختهاند. در این میان نام پرتغال، اسپانیا، هلند و فرانسه و بعد در وضعی شدیدتر، نام انگلستان ثبت شده است. روسیه تزاری هم به لحاظ همسایگی و مجاورت، تجاوزات زیادی به ایران داشته است؛ اما بحث ما در خصوص انگلستان است که در دورانی توانست بحریه قوی تشکیل دهد و بر دیگر کشورهای استعمارگر اروپایی تفوق یابد و با قدرت تسلیحاتی آنان را عقب بزند.
در تاریخ تحولات سیاسی میبینیم هنگامی که جانشینان کریمخان مشغول کشتار یکدیگر بودند، انگلیسیها از فرصت استفاده کردند و با اشغال جزیره قشم آن را مرکز ناوگان خود در خلیج فارس قرار دادند و با نام توسعه روابط بازرگانی ایران مشغول اقداماتی شدند که باید آن را توطئه و خیانت نامید. در پاییز 1201/1787 کنسول انگلیس در بصره هیأتی را به شیراز فرستاد تا به حضور جعفرخان زند برسد و در حد ممکن امتیازاتی بگیرد. در 18 ژانویه 1788 این هیأت فرمانی از جعفرخان گرفت که به موجب آن اتباع انگلیس در امور بازرگانی ایران امتیازاتی به دست آوردند.(1) اگر فرمان صادره را با دقت مرور نمایید میبینید که حاکم ایران با چه محبت و علاقه و دوستی از اتباع انگلیسی برای تجارت استقبال مینماید. سپس آن را با رفتار مأمورین و اتباع انگلیس بسنجید که چگونه عمل کردهاند. انگلیسیها این فرمان را بهانه قرار دادند و حق انحصاری تجارت در خلیجفارس را متعلق به خود شناختند. آنها با توسعه نفوذ در هند شرقی اداره مستقیم ایالات هند را در دست گرفتند. روابط ایران و انگلیس که تا آن زمان بر اساس تجارت بین دو کشور استوار بود تغییر شکل داد و از اواخر قرن 18 و اوایل قرن 19 ایران و خلیجفارس، از نظر انگلیسیها به صورت حصار و حفاظ سرحدات هند درآمد. به این جهت سیاست و روابطشان را با زمامداران ایران طوری تنظیم میکردند که نظارت کافی بر ایران داشته باشند و آن را مانند سدی در مقابل کشورهای اروپایی نظیر فرانسه و روسیه در راه هندوستان حفظ نمایند. انگلیس برای تحقق منظور خود از هیچگونه جنایت و خیانتی در منطقه رویگردان نبود. شرکت هند شرقی انگلیس پایگاهی در هند برای اقدامات انگلیس در منطقه بود. صرفنظر از اسناد با مراجعه به خاطرات سفر یا یادداشتهای مطالعاتی بعضی از انگلیسیها مثل گولداسمیت درمییابیم که حضور آنها در منطقه با چه دقت و تحقیقات وسیعی همراه بوده و چگونه از اوضاع و احوال رجال حاکم بر ایران و رقابتی که بین آنها نسبت به سلطنت وجود داشته، اطلاع پیدا میکردند.(2)
بالاخره در مشرق ایران، دوره رقابت روسیه، هلند و فرانسه با انگلیس به پایان رسید. انگلیسیها با حیله و نیرنگ و با کمک کمپانی هند شرقی بر شبه قاره هند مسلط شدند و دیگر رقیبان را از آنجا دور ساختند اما امپراتوری جدید روسیه و فرانسه و اتریش نمیتوانستند این سرزمین وسیع را با تمام امتیازاتش در اختیار انگلیس ببینند و چشم طمع از آن بپوشند. لازمه امپراتوری و بقای قدرت و اعتبارشان ایجاب میکرد آنها هم به هند راه یابند و انگلیس را از صحنه خارج سازند و یا لااقل سهمی از آن به دست آورند. راه رسیدن به هند، از ایران میگذشت. فرانسه و روسیه تنها از راه ایران میتوانستند ضربه کاری را به انگلیس وارد سازند و به ثروتهای سرشار هند دست یابند. انگلیس هم موقعیت حساس ایران را میشناخت. ایران در هند نفوذ فرهنگی داشت و حدود هشتصد سال زبان فارسی زبان رسمی هند بود و فرهنگ و تمدن ایرانی در سراسر هند رواج قطعی داشت. به همین جهت هیأتهای انگلیسی با عناوین مختلف به سوی ایران روان بودند و همواره وضع منطقه را مدنظر داشتند و با همین بیداری و سیاستگذاری، بزرگترین صدمات را به اشکال مختلف بر پیکر ایران وارد ساختند.(3) از جمله به تدریج شیخنشینهای خلیج فارس را که مطیع ایران بودند زیر نفوذ گرفت و در این زمان میتوان گفت ایران بازیچه سیاستهای انگلیس و فرانسه و روسیه شد.
با به سلطنت رسیدن فتحعلیشاه، انگلیسیها با تمهیدات خاص ارتباط نزدیکی با دربار شاه ایران برقرار ساختند؛ اما شرایطی پیش آمد که فرانسه جای انگلیس صاحب نفوذ را گرفت و هیأت گاردان برای تعلیم نظامی قوای ایران به این کشور آمدند و مدتی این تعلیمات ادامه یافت.(4) اما انگلیس که آرام نگرفته بود و نمیخواست ایران را دور از نفوذ خود ببیند با شرایطی که فراهم کرد نمایندگان خود را به ایران گسیل داشت. سرهارد جونز توانست به طور کامل نفوذ گذشته را بازیابد. موریر که خود از عوامل انگلیس است و شرح مسافرتهای خود را به طور کامل نوشته با ذکر جزئیات اولین ملاقات سفیر انگلیس با فحتعلیشاه مینویسد: «... پادشاه ایران پس از آن گفت که دوستی این دو مملکت قدیمی است و امید است که بعدها این دوستی روز به روز زیادتر گردد. بعد شاه سئوال کرد برادر من پادشاه انگلستان حالش چگونه است؟ دماغش چاق است؟ احوالش چطور است؟ بعد سئوال کرد آیا شاه فعلی انگلستان پسر پادشاه سابق است؟ که اتباع او با ایران رابطه داشتهاند؟... وقتی گفته شد این همان پادشاه است که در آن زمان هم سلطنت میکرد بعد شاه گفت عجب فرانسویها در این باب هم دروغ گفتهاند...» فتحعلیشاه با ارتباطی که با انگلیس و نمایندگان آن داشت، شاه انگلیس، جرج سوم را که از زمان کریمخان در انگلیس سلطنت میکرد و تا سال 1820 هم زنده بود، نمیشناخت. البته از شخصی که از آن وضع ناآگاهی باشد و طرف مذاکره را نمیشناسد، نمیتوان انتظار بیشتری از آنچه که گذشت، داشت.
در سال 1213 و سال بعد، از آن، انگلیس توانست از طریق ایران و قوای فتحعلیشاه که تربیت شده فرانسویان بود، پیروز شود و هندوستان را که در معرض خطر قرار گرفته بود همچنان حفظ کند با این توضیح که تیپو صاحب سلطان میسور علیه سلطه انگلیسیها بر هند قیام کرد و با زمان شاه، امیرافغانستان متحد گردید و در همین احوال ناپلئون با تهدید مستعمرات انگلیس در افریقا موفق شد مصر را تصرف و به سوی سوریه پیشروی کند. تیپو سلطان در چنین شرایطی از کمک فرانسه استفاده کرد. ناپلئون سپاه کوچکی به یاری او فرستاد و زمانشاه را هم به همکاری بیشتر با تیپو صاحب تشویق کرد. انگلستان از این جریان به هراس آمد. فرمانده کل هندوستان برای جلوگیری از شرکت احتمالی ایران در این اتحاد ضدانگلیسی دست به کار شد.(5) مهدیعلیخان بادر نماینده شرکت هند شرقی هند در بوشهر به صورت نمایندهای فوقالعاده و با اختیارات تام عازم تهران گردید.(6)
وی توانست فتحعلیشاه را به طمع تسخیر افغانستان اندازد و او را وادار نماید تا با اتحادی که علیه انگلیس تشکیل شده وارد جنگ کند، مهدیعلیخان فرمانی از شاه ایران گرفت که به موجب آن مأمورین ایران موظف باشند فرانسویها را در خاک ایران بازداشت کنند و در این زمان، زمانشاه، امیر افغانستان با قوای عظیمی از تنگه خیبر گذشت و پیشاور و لاهور را تصرف کرد و رهبر سیکها را به اطاعت واداشت. وی مهیای حمله به دهلی، مرکز هند بود اما انگلیس مشکل بزرگی در مقابل او بود.(7)
فتحعلیشاه در این تصور بود که میتواند مرزهای ایران را به حدود دوره صفویه برساند و به همین جهت با سپاه خود عازم خراسان شد. محمودشاه که از جانب انگلیسیها حمایت می شد در ایران پناهنده بود و قشون ایران را همراهی میکرد. فتحعلیشاه توانست هرات و قندهار را به سادگی فتح نماید. زیرا زمانشاه تمام قوای خود را به هند برده بود و مشغول نبرد با انگلیسیها بود و چون اقدام فتحعلیشاه را دید، جبهه جنگ با انگلیس را رها کرد و به افغانستان بازگشت؛ اما در حوالی قندهار از قوای ایران شکست خورد و دستگیر و به دستور برادر پناهندهاش کور شد.(8)
فتحعلیشاه در اولین سال سلطنت بدون آن که بفهمد چه خدمت بزرگی به انگلیس کرده از نظر فرانسویها بزرگ جلوه نمود. آنها ایران را مرکز پرقدرتی شناختند و فکر کردند اگر قبلاً ایران را همراهی کرده بودند نهضت علیه انگلیس در هندوستان با شکست مواجه نمیشد و لذا درصدد نزدیکی دوباره با ایران برآمدند. اما انگلیس چنین مجالی را بعد از دفع خطر تیپو سلطان به آنها نمیداد. انگلیس از لشکرکشی فتحعلیشاه به افغانستان بهره برد و از قیامی که علیه انگلیسیها برپا شده بود جلوگیری کرد. اکنون مسئله خطر ناپلئون بود و انگلیس میخواست این بار هم ایران را به صورت سدی در مقابل خواستههای ناپلئون درآورد.(9) و در این راه هم موفق شد. ناپلئون که با یک کودتا در مقام کنسول اول جمهوری فرانسه قرار گرفته بود همچنان درصدد بود انگلیس را به زانو درآورد و به مستعمراتش چنگ اندازد ولی اتحاد با روسیه و حمله دوجانبه به هند را راه مطلوبی یافته بود. پل اول، امپراتور روسیه با نقشه ناپلئون موافق بود. حمله به هندوستان میبایست از طریق دریای سیاه و بحر آزوف و رودخانه ولگا و بحر خزر و ایران انجام شود. فرماندار کل هند، مارکی ولزلی در اجرای سیاست انگلیس و استفاده از تجربه گذشته، اتحاد با ایران را لازم میدانست و بر این اساس جان مالکوم، یکی از افسران مستعمراتی انگلیس در هند را به عنوان سفیر، مأمور دربار ایران کرد تا اولاً سیاست ضدافغانستانی ایران را همچنان گرم نگهدارد و ثانیاً شاه ایران را به انجام اقداماتی علیه فرانسه وادار سازد و ثالثاً در صورت لزوم، قراردادهای نظامی و بازرگانی با ایران منعقد نماید. مالکوم در پاییز 1215/دسامبر 1800 با هدایایی وارد ایران شد و ضمن ملاقات با شاه موفق شد معاهداتی با ایران منعقد نماید. مطابق معاهدات سیاسی که حاجابراهیمخان اعتمادالدوله آن را امضا کرد دولت ایران دوست و متحد انگلیس شد و مقرر گردید چنانچه افغانستان یا فرانسه به هند حمله نمایند انگلیس توپ و اسلحه لازم را در اختیار ایران گذارد و چنانچه فرانسه وارد یکی از بنادر ایران گردید دو دولت مشترکاً اقدام کنند. مالکوم اصرار داشت جزایر قشم و هنگام در اختیار انگلستان قرار گیرد ولی مردم با این تقاضا به مخالفت برخاستند و چنین اجازهای ندادند.
معاهده دیگری هم بین انگلیس و ایران منعقد شد که به موجب آن تجار دو کشور حق آمد و رفت آزادانه به سرزمین یکدیگر را پیدا کردند و بازرگانان انگلیسی و هندی اجازه یافتند تا در تمام ایران بدون پرداخت عوارض و مالیات اقامت نمایند. فتحعلیشاه میخواست به نحوی حمایت انگلیس را در مقابل تجاوزات احتمالی روسیه جلب نماید؛ ولی انگلیسیها با مهارت از چنین تعهداتی سر باز زدند.(10)
مالکوم، افسر انگلیسی در مأموریت به ایران با امضای قراردادهای سیاسی و بازرگانی موفق بود و در بازگشت به لقب «سر» مفتخر گردید و انتظار میرفت آثار زیادی برای قراردادها مترتب باشد. اما قتل ناگهانی پس اول تزار روسیه در مارس 1801 وضع را عوض کرد و موضوع حمله به هند منتفی شد و فرانسه هم به تنهایی برای حمله به هند آمادگی نداشت. در نتیجه انگلیس هم دیگر علاقهای به اجرای معاهده با ایران نداشت هر چند تجاوز روسیه به ایران فعلیت نداشت اصرار فتحعلیشاه برای اجرای قرارداد بیفایده بود.(11) مخصوصاً بین فرانسه و انگلیس معاهده صلح منعقد شد. فتحعلیشاه به ناچار محمدنبی خان را به عنوان سفیر راهی هند انگلیس کرد(12) که او هم نتیجهای نگرفت. انگلستان در این تاریخ منافعی در اجرای قرارداد نداشت. به همین جهت شرایطی سنگین به فتحعلیشاه پیشنهاد کرد و از جمله واگذاری جزایر قشم و هرمز به انگلیس و اجازه ایجاد استحکامات نظامی در بوشهر و همچنین قرار دادن بنادر دریای خزر در اختیار بازرگانان انگلیسی که معلوم بود چنین شرایطی نمیتوانست مورد قبول ایران باشد. بدین ترتیب دولت انگلستان برای مقابله با تجاوزات روسیه کمکی به ایران نکرد و ارتش روسیه تزاری به شهرهای شمالی ایران در حوزه قفقاز تجاوز کرد. روسیه طرح پطرکبیر را اجرا میکرد.
دولت انگلیس به تقاضای کمک ایران با آن وعدهها پاسخ مساعد نداد و شرایطی را پیشنهاد نمود که برای ایران قابل پذیرش نبود و ایران ناچار شد به دشمن مشترک آن دو یعنی فرانسه روی آورد. فرانسه میکوشید بین ایران و عثمانی روابط دوستانهای برقرار گردد و آن دو از دو طرف به روسیه حمله کنند و کار این امپراتوری متجاوز را یکسره سازند. به علاوه فرانسه علاقه زیادی داشت که هند را از جنگ انگلیس بیرون آورد که آن هم از طریق ایران امکان داشت. در این زمان روابط خوبی بین فرانسه و ایران برقرار شد و هیأتهای متعددی رد و بدل و پیشنهادهایی مطرح شد که منجر به انعقاد عهدنامه فینکنشتاین در 1807 بین فرانسه و ایران شد و بر طبق آن ایران متعهد گردید با انگلیس قطع رابطه کامل نماید و فرانسه هم تعهد کرد ایران را در بازپسگیری گرجستان یاری نماید و تمامیت ارضی ایران را تضمین نماید. روسها بعد از تصرف گنجه متوجه ایروان شدند. دولت عثمانی هم در یک زمان در اثر تلاش فرانسه علیه دولت روسیه و انگلیس اعلان جنگ داد اما در چنین اوضاعی به یکباره عهدنامه تیلسیت بین فرانسه و روسیه، فرانسه را از حمایت ایران دور ساخت و جنگ بین ایران و روسیه ادامه یافت. در یک زمان عثمانی و ایران از دو طرف با روسیه در جنگ بودند. عباسمیرزا و یوسفپاشا، سرعسکر عثمانی تصمیم گرفته بودند که ارتش ایران از مغرب و سپاه عثمانی از مشرق در یک زمان وارد گرجستان گردند اما گودوویچ از این طرح مشترک ایران و عثمانی آگاهی یافت و قوای عثمانی را با نیرویی فراوان شکست داد و عباسمیرزا هم با شکست عثمانی عقبنشینی کرد و عثمانیها قرارداد متارکه 1222 را با روسها امضا کردند. ولی جنگ روسیه و ایران همچنان ادامه یافت و ایران بدون کمک و حمایت انگلیس، فرانسه و عثمانی با روسیه میجنگید و هیچکدام در مقام کمک و حمایت از ایران نبودند زیرا منافع زیادی برای خود نمیدیدند.
بعد از معاهده تیلسیت، هیأت سرهارفورد جونز به دستور لرد مینستو فرمانفرمای کل هند از راه بوشهر وارد ایران شد و به دلیل تغییر وضع و شرایط جدید، مورد استقبال قرار گرفت و موفق به عقد پیمانی با ایران در 14 ماده معروف به مجمل شد. در این پیمان، شاه ایران حکم ژاندارمی را دارد که باید برای انگلیس، راه هند را آن طور که انگلیس دستور میدهد، محافظت نماید و چون با انگلیس دوست میشود باید تمام قراردادها و معاهداتی که با دول اروپا دارد از تاریخ این معاهده باطل اعلام، جزایر جنوب ایران در اختیار قشون انگلیس قرار گیرد و مأمورین محلی هم باید مهیای پذیرایی از قشون انگلیس باشند. به موجب این قرارداد تحمیلی، انگلیس حق داشت حتی با کشوری که با ایران در حال جنگ است متحد شود! ولی باید سعی کند ایران را هم با آن دولت به صلح بکشاند اما ایران باید قراردادهای گذشتهاش را هم با دول اروپا باطل کند و بعد از این هم قراردادی با دولتی منعقد نکند که احتمال ضرر برای انگلیس داشته باشد. با انعقاد این قرارداد، سرهارفورد جونز موفقیتهای زیادی به دست آورد و حکومت هند انگلیسی میخواست دستآورد سرهارفورد جونز را به ملکم بسپارد.(13)
سرانجام هنگامی که میرزاابوالحسنخان، نماینده ایران در لندن توقف داشت سرگوراوزلی به جای سرهارفورد جونز تعیین شد. وی در 9 نوامبر 1811 وارد تهران گردید و میبایست دنبال فعالیت سفیر قبلی را بگیرد و قرارداد مفصل را با ایران منعقد نماید که در 29 صفر 1227/14 مارس 1812 چنین کرد.و حاصل این قرارداد، تحمیل و مفصل سه سال بود و در این مدت اوضاع اروپا کاملاً فرق کرده بود و راههایی که انگلیس در زمان امضای قرارداد برای نزدیک شدن به ایران داشت در این زمان از بین رفته بود؛ اما جنگهای ایران و روس ادامه داشت. مورخین، سفیر جدید را یکی از اولین عاملین رواج فساد و یکی از اصلیترین مهرههای فراماسونری یاد کردهاند که صدمات زیادی به ایران وارد ساخت. سرگوراوزلی با عنوان افسر عالیرتبه انگلیس (قبل از سفارت ایران) وظیفه پذیرایی از شاهزادگان و شخصیتهای برجسته و بارز خارجی را برعهده داشت. (مقام او در شبکه فراماسونری این شغل را برای او ایجاب کرده بود) او پس از آنکه به مقام سفارت کبرا در ایران نایل شد، ریاست شبکههای فراماسونری منطقه را هم به دست آورد. با اصرار سرگوراوزلی در نامههای محرمانه او به وزارت امور خارجه انگلیس به دنبال خدمات برجسته میرزاابوالحسنخان، ماهی یکهزار روپیه برای وی تعیین شد که از 1225 تا 1262 به وی پرداخت شد. سرگوراوزلی بعد از ایران به سفارت انگلیس در روسیه رفت و در نامهای که در 15 اکتبر 1844م از سنپطرزبورگ به وزارت امور خارجه انگلیس نوشت در مورد ایران چنین نظر داد: «عقیده صریح و صادقانه من این است که چون مقصود نهایی ما فقط صیانت از هندوستان میباشد در این صورت بهترین سیاست این خواهد بود که کشور ایران را در همین حال ضعف و توحش و بربریت بگذاریم و سیاست دیگری مخالف آن تعقیب نکنیم.»(14)
روسیه با توجه به رفتار انگلستان و فرانسه نسبت به ایران به سادگی توانست سیاست پیشرفت به سوی دریاهای آزاد را با بهانههایی پیاده نماید و در نتیجة قرارداد تیلسیت، ایران با وضع دشواری مواجه شد زیرا مسلم گردید که روسیه با فراغت از اروپا، تمام نیروهای خود را در برابر ایران میگمارد. مارشال گودریچ در مدت قلیلی 150 هزار سرباز جنگی را که از جبهه اروپا آزاد شده بودند برای جنگ با ایران آماده نمود و توانست بخشهایی از سرزمین ایران در قفقاز را اشغال و تا ایروان پیشروی کند و در سال 1324ق باز هم تغییراتی در جبهه اروپا رخ داد و انگلیس حامی جدید ایران، بعد از فرانسه در کنار روسیه قرار گرفت و روسها در صفر 1324 به دستور تزار الکساندر اول در تمام جبهههای جنگ با ایران دست به تعرض زدند که با شجاعت بسیار زیاد ایرانیان، این حملات دفع شد.
این درست در زمانی بود که ایرانیان امیدی به فرانسه و انگلیس نداشتند و اندکی اتکای به نفس پیدا کرده بودند و البته تغییراتی هم در وضع جبههها داده شده بود. علمای اسلام فتوای جهاد علیه روسها دادند و در نتیجه به فاصله کوتاهی، پنجاه هزار نفر برای جنگ مذهبی عازم جبههها شدند. روسها در این تاریخ مجبور شدند در دو جبهه علیه ارتش عثمانی و ارتش ایران بجنگند و این کاری مشکل برای روسیه بود و اگر عثمانی اسلامی و ایران اسلامی متفقاً به جنگ ادامه میدادند قطعاً به شکست نهایی روسیه منجر میشد؛ اما در این زمان روسها ابتکار عمل به خرج دادند و به نظر میرسد از راهنمایی انگلیس هم برخوردار شدند. با این توضیح که ژنرال تورمسوف تصمیم گرفت با ایران صلح کند و تمام قوای خود را در جبهه با عثمانی به کار اندازد و به این منظور حمله سختی را به قوای ایران شروع کرد تا آنجا که فرمانده سپاه ایران مجبور شد به طرف ایروان عقبنشینی نماید و در همین زمان روسیه پیشنهاد صلح به ایران داد.(15) میرزابزرگ قائممقام مأمور مذاکره شد و پیشنهادهای روسها را غیرقابل قبول تشخیص داد زیرا روسها تقاضا داشتند که دولت ایران تمام نقاطی را که روسیه تا شروع مذاکرات متصرف شده ملک دولت تزاری بشناسند و ضمناً به ارتش روسیه اجازه داده شود تا از طریق ایران به عثمانی حمله نماید. چون ایران این شرایط را نپذیرفت بار دیگر حمله شدید روسیه در تمام جبههها شروع شد و به دلیل خیانت افسران انگلیسی، دفاع ایران مؤثر واقع نگردید، زیرا واحدهای توپخانه ایران در این زمان در اختیار افسران انگلیسی بود و چون انگلیس علاقهمند به توقف هرچه زودتر جنگ در جبهه ایران بود و قوای روس در جبهه دیگری مشغول گردد که مورنظر انگلیس بود، لذا افسران انگلیسی دستور یافتند تا پستهای خود را ترک کنند که واحدهای توپخانه بدون سرپرست ماندند. روسها نیز بر شدت حملات خود افزودند و پس از جنگ شدید اصلاندوز و ایروان، ارتش ایران به طرف رود ارس عقب نشست و یک بار دیگر ثابت شد که حضور بیگانه (آن هم بیگانهای مثل انگلیس) در ارتش یک کشور تا چه درجه خطرناک است و زمامدارانی که به هر عنوان بیگانه را دوست میپندارند و به خدمت در قوای مسلح میگمارند چقدر در اشتباه هستند. معلوم نیست در آن دوره چرا با وجود سوابق باز به آنها اطمینان شد؟ چرا افسران انگلیسی سرپرستی واحدهای توپخانه را در اختیار گرفتند؟ چرا بعد از قطعی شدن همکاری انگلیس و روس در یک جبهه علیه فرانسه، باز هم افسران متخصص انگلیس در ارتش ایران باقی ماندند؟ ایران و عثمانی هر دو مورد تهاجم روسیه قرار داشتند و انگلیس از ادامه جنگ در این ناحیه احساس زیان کرد. دیپلماتهای انگلیس درصدد برآمدند راهی بیابند که منافع آنها را تأمین کند و به همین جهت در جمادیالاول 1227 بین روس و عثمانی بدون اطلاع ایران و برخلاف قرار دولت عثمانی با ایران، صلح برقرار شد و عهدنامه بخارست امضا گردید و یک بار دیگر ایران در مقابل روسیه تنها ماند. لشکریان آسیایی تزار که از جبهه عثمانی آسوده خاطر شده بودند متوجه شرق جبهه قفقاز گردیدند. انگلیس طمانی واسطه صلح روسیه با عثمانی شد و پیمان بخارست را به امضا رساند که دو، سه ماه بیشتر از امضای معاهده مفصل با ایران نمیگذشت. البته برای ایران هم معاهده گلستان را به ارمغان آوردند. انگلیس به خاطر منافعی که در آن مقطع از نزدیکی با روسیه احساس میکرد ایران را وادار به امضای قرارداد گلستان در 1228 کرد.(16)
یعنی در همان زمان که عثمانی و ایران برای جنگ با روسیه متحد بودند، انگلستان با محاسبات خود از یک طرف عثمانی را به قبول صلح و امضای قرارداد بخارست وادار نمود در حالی که ایران تنها میجنگید، وسیله سرگوراوزلی ایران را امیدوار به پیروزی مینمود و به تدریج واسط صلح با روسیه شدند و ایران را تحت فشار قرار دادند که به مذاکرات صلح تن دهد. در 8 جمادیالثانی 1227 نماینده بریتانیا وارد تبریز شد و پس از مذاکره با عباسمیرزا، وبرگوردن را برای مذاکره صلح نزد ژنرال دوریچیف فرستاد. جواب دوریچیف رونوشت عهدنامه بخارست و پیشنهاد متارکه چهل روزه جنگ بود. جیمز موریه مأمور شد تا پاسخ دوریچیف را به عباسمیرزا گزارش دهد. عباسمیرزا به ناچار به چهل روز متارکه موافقت کرد و قرار شد پس از پایان مدت متارکه، مذاکرات صلح در محل سلطان حصاری در کنار رود ارس شروع شود؛ اما در اوایل رمضان سال 1227 آق وردف، ژنرال روسی به ستاد عباسمیرزا اطلاع داد که چون اسکندرمیرزا با کمک ایرانیان در گرجستان اغتشاش نموده و شرایط متارکه را به هم زده، مذاکرات صلح بیمورد است و به علاوه ژنرال دوریچیف دیگر اختیاری برای مذاکره صلح ندارد و چنانچه ایران مایل به مذاکره صلح است نماینده خود را به اصلاندوز اعزام دارد. روسیه دیگر شتابی در صلح نداشت اما با اصرار سرگوراوزلی که در انعقاد قرارداد صلح مأموریت داشت عباس میرزا ناچار از میرزاابوالحسنخان ایلچی به همراه جیمز موریه به اصلاندوز اعزام شد. در اصلاندوز مذاکرات ایران و روس به نتیجه نرسید ولی هر کدام شرایط خود را برای صلح عرضه کردند و جنگ بین ایران و روس مجدداً شروع شد. این در حالی بود که انگلیس با روسیه متحد شده بود. نماینده دولت انگلیس با اطلاع از اتحاد کشورش با روسیه اطلاع پیدا کرد و به افسران انگلیس شاغل در ارتش ایران دستور داد پستهای خود را ترک کنند و در عملیات نظامی علیه روسیه شرکت ننمایند. بدین ترتیب یک بار دیگر ایران فریب انگلیسیها را خورد و در لحظه حساس که خدمتگزاران میبایست صمیمانه خدمت نمایند، خیانت کردند. در شب 12 شوال 1227/ اکتبر 1812 روسیه از موضع نظامی عباسمیرزا اطلاع یافت و مبادرت به حمله نمود. سپاهیان ایران پراکنده شدند و ولیعهد به سختی توانست از رود ارس بگذرد و خود را نجات دهد. پس از این شکست، عباسمیرزا به سوی تبریز رفت تا مقدمات مقاومت خود را در سال 1228 فراهم نماید؛ اما سرگوراوزلی ادامه جنگ را مصلحت ندید و بر صلح بین روس و ایران اصرار کرد و قول داد که عهدنامه صلح برابر میل ایران تنظیم شود.(17) سفیر انگلیس به همراه نامهای دکتر گامبل را به اردوگاه دوریچیف اعزام داشت تا به او اطمینان بدهد که بزودی طرح سازش پیشنهاد میشود. سپس به متارکه پنجاه روزه جنگ بین طرفین توافق شد. ابتدا مذاکرات با کندی صورت میگرفت. سفیر روس که همه مقدمات را برای صلح فراهم کرده بود و مقامات ایران را در شرایطی که جنگ برای ایران میتوانست همرا با موفقیت باشد به صلح واداشته بود در مذاکرات صلح شرکت نکرد تا روسیه آزادی عمل بیشتری داشته باشد.(18) سفیر انگلیس در نامههای دیگری که برای وزیر امور خارجه متبوعش ارسال میدارد به ظرافت کار خود هم تصریح مینماید که چگونه با تمهیداتی ایران را به صلح واداشته است و البته بعد از پیمان گلستان از او تشکر هم کردهاند. سرگوراوزلی در نامه 10 نوامبر 1813 به وزیر امورخارجه انگلیس چنین مینویسد: «اگر توهم حاصل نمیشد که ممکن است تصور کنید مجاهدتهای من برای انعقاد پیمان صلح میان دولتین روس و ایران یک نوع تخطی از اختیارات و قدرت خود در مقابل دولت اخیر بود و یا اینکه از نفوذ خود در نزد شاه استفاده کرده و منافع حقیقی ایران را فراموش کرده باشم علت نداشت که طرز رفتار و سیاست خود شما را تصدیع بدهم... همان موقع که آخرین نامه خود را از اقامتگاه مراغه برای شما فرستادم تبریکاتی برای شاه به تهران نوشته که جواب آن را برای اطلاع شما با این نامه میفرستم، میخواهم شما را مطمئن سازم که نامههایی از وزراء دربار دریافت کردم که همگی تشکر و قدردانی خود را اظهار داشتهاند) (به متن دو نامه سرگوراوزلی مراجعه شود.»(19)
آنچه نوشته شد مربوط به اول تا اوایل قرن 19 است. انگلستان در سوابق موجود به عنوان همسایه جنوب ایران شناخته میشود. در حالی که جزیرهای است در شمال اروپا. همسایگی آن در جنوب به مناسبت تسلط نامشروع آن نسبت به پارهای از نقاط ایران و غیر ایران که در طول دو، سه قرن به دست آورده و در طول قرن بیستم مجبور به ترک این مناطق شده است. انگلستان یکی از عوامل مؤثر در عقبماندگی کشورهای خاورمیانه است. زمامداران انگلیس در دوران استعمار بزرگترین خسارات را از طریق استفاده از کاپیتولاسیون و ایجاد شبکههای فراماسونری، سپس صهیونیسم زدهاند. اینان سعی کردهاند نفوذ و تسلط خود را از دو طرف حفظ نمایند؛ عوام را با خرافات و مذهبتراشی و مذهبسازی از حقایق منحرف سازند و باسوادان و روشنفکران را به وسیله شبکههای فراماسونری در دام خود گرفتار سازند و مقاصد و اهداف شوم خود را پیاده نمایند. انگلستان در وضع طبیعی و عادی سرزمین فقیر و منتظر کمک دیگران است؛ اما با همین سیاستهای مکارانه از نوع نفاقافکنی و دورویی و پشتهم اندازی وضع خود را تأمین کرده است.
90/9/10
12:22 ص
همزمان با دوران رشد و شکوفایی دانش و آگاهی و نوآوری و نوگرایی در غرب، پدیدهای دیگر در سراسر جهان خودنمایی کرد که «استعمار غرب» نام گفت. مورخی در این باره مینویسد: «جهان غرب دگرگونیهایی یافت و جنبشهای بزرگ علمی، فکری، فرهنگی و مذهبی رنسانس و رفورماسیون را آزمود و رفته رفته تمدن بورژوازی غرب با دو رویةویژه شکل گرفت؛ رویه دانشی و کارشناسی و رویه استعمار. در پایان سده هجدهم تمدن دورویه، بورژوازی غرب تا بدان جا گسترش یافت و نیرو گفت که سراسر جهان را ناگزیر از رویارویی با خویش ساخت بدین معنی که جهانیان به دانش و کارشناسی غرب نیازی گریزناپذیر یافتند و در همان حال رویة استعماری غرب همه جهان واپسمانده را سخت مورد تهدید قرار داد.» (1)
فراماسونری در شکل جدیدش ساخته و پرداخته اندیشههای بورژوازی غرب بود و به آزادی از بندهای فئودالیته سیاسی و مذهبی کلیسایی میاندیشید و از این رهگذر شعارهای زیبا و سودمندی سر دادند و مردم زیر سلطه و ستم کشیده و تشنه آزادی را به همنوایی با شعارهای خویش فراخواندند. عبدالهادی حائری در کتاب تاریخ جنبشها و تکاپوهای فراماسونگری در کشورهای اسلامی مینویسد: «انگلیسیها، هر جا به عنوان دیپلمات، بازرگان استعمارگر و یا یورشگر گام مینهادند، فراماسونگری را نیز به همراه خود میبردند و با برقراری پیوندهای «برابری، برادری» شماری از دوستان، همپیمانان و «برادران» رازدار در آن سرزمین به دست میآورند.»(2)
تمدن غرب با شروع قرن هجدهم رویة دیگری از استعمار را به مرحله اجرا گذارد. از فراماسونگری به عنوان شاخة مناسب در پیشبرد اهداف خود استفاده کرد. از این رو استعمارگران هلندی پس از بنیاد نهادن فراماسونگری در کشور خود (1756م) شاخهای از آن را چند سال بعد در سرزمین زیر سلطه خود، اندونزی، بنیاد گذارد. انگلیسیان نیز نخستین لژ فراماسونگری هندوستان را در سال 1730م گشودند و ناپلئون بناپارت که به سال 1798 به مصر لشکر کشید چند تن فراماسون را به همراه خود برد تا بیدرنگ شاخهای از فراماسونری را در آن کشور بنیان نهد.(3)
انگلیسیها در فراماسونری
درباره ریشههای تاریخی فراماسونری افسانهها و داستانهای بسیاری بافتهاند. از جمله این که آن را به دیر سلیمان و هندسة اقلیدس پیوند میدهند.(4) ولی بنابر گواهی تاریخ فراماسونری از سال 1717م در انگلیس آغاز شد. در این سال چهار لژ انگلیسی با یکدیگر متحد شدند و لژ بزرگ «Grand Lodge» را تشکیل دادند.(5) در این لژ، افزون بر شماری چند از صاحبان حرف و صنایع، سران و بلندپایگان انگلیسی از جمله شاهزادگان وابسته به خاندان سلطنتی انگلیسی نیز عضویت داشتند. شاهزاده «ولز» که به عنوان «ادوارد هفتم» بر تخت پادشاهی نشست «استاد بزرگ» فراماسونری انگلستان بود.(6) از آن پس شبکه فراماسونری انگلستان، با شتابی فراوان گسترش یافت تا جایی که «لژ بزرگ» در سال 1729م 63 انجمن و در سال 1733م، 126 انجمن را در انگلستان زیر پوشش گرفت و از 1737م تا 1907م در حدود شانزده شاهزاده انگلیسی به فراماسونری پیوستند. در پی گسترش نفوذ فراماسونری، ماسونهای انگلیسی به فکر جذب اشخاص سرشناس در کشورهای دیگر برآمدند. به این ترتیب تکاپوهای سازمان فراماسونری انگلیسی در سدههای 19 و 20 را از نظر اصولی جز در چارچوب رویة استعماری تمدن غرب نمیتوان بررسی کرد.
روشن است که استعمار انگلیس میکوشید برای توسعه رویه استعماری خویش سیاستگزاران و چهرههای سرشناس کشورهای واپسمانده جهان به ویژه کشورهای اسلامی مانند ایران، عثمانی، هند و اندونزی را در جرگه فراماسونری درآورد و آنان را با شعار «آزادی»، برابری و برادری» بفریبد. چنان که در ادامه این پژوهش روشن خواهد شد، استعمار در سیر تلاشی خود موفقیتهای چشمگیری نیز به دست آورد.
نخستین رویکرد ایرانیان به سازمان فراماسونری انگلیس
در کشاکش جنگهای ایران و روس، دربار ایران در پی یافتن متحدی قوی، از در دوستی با فرانسه آمد تا بتواند در برابر درازدستیهای روسیه تزاری ایستادگی کند. به این منظور عسکرخان افشار رومی را به عنوان نماینده ایران به پاریس فرستاد. در حالی که سرهارفورد جونز، نماینده انگلیس در عراق به دنبال کشاندن ایران در مسیر منافع دولت متبوعش بود.(7) دیگر کارگزاران امپراتوری انگلیس در فرانسه نیز کوششهای ایران را برای پیوند سیاسی ـ نظامی با فرانسه به سود انگلیس نقش بر آب ساختند. به این ترتیب عسکرخان در مأموریت سیاسی خود به پاریس، نه تنها موفق نشد بلکه بر عکس دیری نپایید که سر از انجمن فراماسونگری وابسته بریتانیا در پاریس به نام «آیین فلسفی اسکاتلند» (Philosophic-sco..ish- Ri…e)) درآورد و پس از چند روز به مقام «استادی» رسید و سپس مأموریت یافت که شاخهای از فراماسونگری را در ایران بنیان نهد.(8) دومین فرد وابسته به دولت ایران که به جرگة فراماسونری پیوست، میرزاابوالحسنخان ایلچی معروف فتحعلیشاه بود که به سال 1224ه/1809م از سوی دربار ایران مأمور تصویب پیمان دوستی میان ایران و انگلیس توسط مقامات انگلیس شده بود. پیمانی که پیشاپیش به امضای شاه رسیده بود. در همین سفر مأمور ایرانی به جرگه سرسپردگان انگلیسی درآمد و در 15 ژوئن 1810/1225ه به نوشته خودش «شب به خانه فری مسن میهمان بودم و محبت بسیار به ظهور رسانیدند من هم فردی مسن شدم و نهایت خشنودی حاصل نمودیم...»(9)
در بازگشت به ایران، میرزاابوالحسنخان را سرگوراوزلی، رهبر فراماسونگری ایران همراهی کرد و آن دو یار هم پیمان، راهنمایی دولتمردان ایرانی به انجمنهای فراماسونری شدند.(10)
تقریباً تمام سرشناسان ایرانی، که در سدة نوزدهم به اروپا سفر کرده بودند خواه محصلان اعزامی برای تحصیل در کشورهای اروپایی(11) و خواه شاهزادگان تبعیدی قاجار مانند رضاقلی، نجفقلی و تیمور(12) و یا نمایندگان سیاسی ـ دیپلماسی مانند فرخخان امینالدوله به جرگه فراماسونان پیوستند، برابر برخی گزارشها، ایرانیها خیلی کنجکاو بودند تا چگونگی فراماسونگری را دریابند، به آنها اینگونه فهمانده شده بود که فراماسونگری دارای ریشه شرقی است و بر ایرانیان است که به این سنت باستانی زندگی دوباره بخشند.(13)
تکاپوهای انگلیسیها در تأسیس لژهای فراماسونری
نخستین انجمن فراماسونری ایران که از سوی سازمانهای فراماسونگری جهانی به رسمیت شناخته شد، «لژ بیداری ایران» نام داشت که شعبهای از «گراند اوریان» فرانسه بود و به سال 1325ه/1907م در تهران تأسیس شد.(14) مبارزه پنهانی بین روس و انگیس بر سر به دست گرفتن قدرت و نفوذ در دربار و دستگاه حاکمه ایران سبب شد تا فکر تأسیس شعبه فراماسونری فرانسه همه جا را فراگیرد. زیرا در آن زمان طبقات مختلف ایران از انگلیسیها نفرت داشتند و به عمال آنها به شکل جاسوس و خائن مینگریستند، به علاوه در اواخر قرن نوزدهم، مردم روشنفکر و تحصیلکرده ایران و درباریان به فرانسه و فرانسویان علاقه بیشتری نشان میدادند و به علت اشتیاق آنان به رهایی از شر دو سیاست روس و انگلیس نزدیکی به فرانسویان را به علت حسن شهرت و دوری از سیاست استعماری انگلیس جایز میدانستند. نفیسی در این باره مینویسد: «از روزی که صحبت از فراماسون در ایران شد طبقات عالیه ایران و کسانی که موردنظر و توجه فراماسونهای انگلیسی واقع میشدند، بیشتر مایل بودند از (لژ لندن) فرار کرده و به (لژ فرانسه) روی آورند. به همین جهت از روزی که اولین هسته لژ فراماسونری فرانسه در ایران شروع به فعالیت کرد بیشتر ایرانیان [فراماسون] به این [لژ] روی آوردند.(15)»
دیگر اینکه ماسونهای انگلیسی در این زمان در فکر تشکیل سازمانهای خود در کشورهایی نظیر مصر، هند و کشورهای عربی بودند و با زیرکی در انتظار نهادینه شدن سازمانهای جاسوسی در ایران نشستند تا از این طریق حُسن شهرت مناسبی در ایران پیدا کنند. آرتور هاردینگ سفیر انگلیس در ایران (1905ـ1902) که خود و پدرش فراماسون بودند، مینویسد در هنگام درنگ خود در ایران یکی از وابستگان به «فراماسونری» منحل شده از سوی ناصرالدین شاه (یعنی فراموشخانه ملکمخان) از او خواست که انجمن آنان را به لژ بزرگ انگلیسی پیوند دهد. هاردینگ در این مورد از بلندپایگان فراماسونری انگلیس کمک خواست ولی آنان با این پیشنهاد موافق نبودند، زیرا نظارت انجمن فراماسونری در کشوری دوردست و ناآشنا با ویژگیهای فراماسونگری مانند ایران را دشوار دانستند.(16)
لژهای ماسونی انگلیس در ایران
از روزی که وزارت مستعمرات انگلیس برای پیشبرد مقاصد شوم استعماری و استثماری خود در صدد استفاده از سازمانهای فراماسونری برآمد، ایجاد لژهای نظامی انگلیس، در مناطق موردنظر استعمارگران بریتانیا آغاز شد و گسترش یافت. نخستین باری که استعمارگران انگلیسی در صدد استفاده از لژهای فراماسونری نظامی در مناطق مختلف جهان برآمدند،به سال 1728م در جبلالطارق بود.(17) در آن ایام تنگه جبلالطارق شاهراه حیاتی و پایگاه منحصر به فردی برای نفوذ و هجوم ارتش امپراتوری به افریقا و خاورمیانه بود.
لژ نظامی مانند سایر تأسیسات هنگهای ارتش انگلیس که به افریقا یا خاورمیانه اعزام میشدند در خارج از محیط سربازخانه استقرار داشت و غیرمتحرک بود.(18) بعد از تشکیل این لژ فراماسونری انگلیس در 1732م گراندلژ ایرلند، فرمانی برای تأسیس لژ ماسونی در هنگ شماره یک ایرلند صادر کرد و در 1747م گراندلژ اسکاتلند، لژ «دوک اف نور فوک» را در دوازدهمین هنگ پیاده «سافوک» اسکاتلند تأسیس کرد.(19)
نتایج سودمند استعمارگران انگلیسی از تأسیس لژهای فراماسونری نظامی انگلستان سبب شد تا همه ساله لژهای نظامی در کشورهای هدف وزارت مستعمرات انگلیس، تأسیس شود. «لژ روشنایی در ایران»، نخستین لژ فراماسونری بود که به وسیله افسران نظامی انگلیس و قشون مستعمراتی، «اس ـ پی ـ آر» در شیراز تأسیس شد. «گراندلژ اسکاتلند در سال 1918م اجازه تأسیس (لژی) در شیراز به نام ژنرال سایکس رئیس قشون راس، پی، آر) در آن شهر داد. در آن تاریخ شهر شیراز و جنوب ایران [پذیرای] 5893 افسر و سرباز انگلیسی و هندی و عده زیادی از افسران و سربازان و ریک محلی ایران بود. گراندلژ اسکاتلند با اعزام نمایندهای به ایران روز 20 فوریه 1919 (اسفند 1298) لژی که شعبهای با اجازه رسمی بود در شیراز تشکیل داد و بدان نام (روشنایی در ایران) گذارد و مؤسس این لژ ژنرال سایکس انگلیسی بود و سپس سرهنگ (هنتر) و سرهنگ (اورنت) هر دو از رؤسای این لژ بودند، لژ مزبور در شهر شیراز در خانه فتحالملک شیرازی تشکیل شد و در اکتبر 1921 (آبان 1300) که سازمان اس ـ پی ـ آر منحل شد، این لژ نیز منحل شد و از بین رفت.»(19)
لژ روشنایی در ایران را از لژهای مادر فراماسونری در دوره موخر فراماسونری در ایران میشناسند. تشکیلات بعدی فراماسونری در ایران همگی بر بستر فعالیتهای اعضای لژ روشنایی شکل گرفت و گسترش یافت. لژ روشنایی همچنین زمینه اصلی تشکیل سازمانهای بزرگ فراماسونری در ایران، نظیر لژ اعظم ناحیه ایران و بعد لژ بزرگ ایران به شمار میرفت. پس از انحلال لژ روشنایی در ایران، کارگزاران انگلیسی زیرنظر لژ بزرگ اسکاتلند، سازمان جدیدی را با همان نام «لژ روشنایی در ایران» به راه انداختند.(20) در این ایام دولت ایران مشغول مبارزه با تراست بزرگ نفتی انگلیس «بریتیش پترولیوم» بود. از این رو نفرت شدیدی در میان طبقات ایرانی نسبت به انگلیس حاکم شده بود. انگلیسیها برای آنکه بتوانند هسته مرکزی قابل اعتمادی تحت پوشش نام فراماسونری در ایران داشته باشند، ارتباط خود را با لژ فراماسونری اسکاتلند، وابسته به لژ متحد انگلستان، برقرار کردند. لذا به فاصله کوتاهی، محافل و سازمانهای فراماسونری در ایران تحت تابعیت لژ فراماسونری اسکاتلند درآمد.(22)
به این ترتیب، به سال 1336ه/1957م «لژ تهران» را تأسیس کردند. این لژ که با صدور منشوری از طرف استاد اعظم گراندلژ اسکاتلند در ایران رسمیت یافت، پایه اولیهای برای تربیت و تعلیم فراماسونهای ایرانی، در تشکیل لژهای فارسی زبان در سالهای بعد شد.(23)
در این زمان دولت انگلیس به دنبال راه چارهای برای سیاست شکست خورده خود در ایران بویژه پس از جنگ جهانی دوم و حوادثی بود که منجر به ملی شدن صنعت نفت شد، لذا تأسیس لژ فراماسونری فارسی زبان را وسیله مناسبی برای توسعه اهداف خود میدانست. نکته مهم اینکه بلافاصله بعد از تأسیس لژ تهران، بیشتر هیأت حاکمه ایران و بسیاری از نمایندگان مجلس شورای ملی و سناتورها به عضویت این لژ درآمدند.(24)
بیشتر رؤسا و مؤسسین لژهای فراماسونری انگلیس در ایران عمدتاً از کارگزاران سیاسی آن کشور در ایران بودند. L.D.Straker (استراکر) استاد اعظم سرپرست لژهای فراماسونری انگلیس در ایران، سالها رئیس شرکت لینچ در ایران بود. او در سال 1338ه از ایران رفت و تغییر مأموریت یافت ولی بار دیگر برای سرپرستی لژهای ناحیه ایران در سال 1340ه به تهران بازگشت، مدتی نیز در آبادان و اهواز ماند.(25)
کریستوفر اسحق فری، یهودی و از فعالترین چهرههای فراماسونری در حمایت بیپرده از منافع انگلستان در ایران و استاد اعظم لژ بزرگ منطقهای ایران و از کارکنان شرکت سابق نفت انگلیس ـ ایران بود.
او در تأسیس لژهای فراماسونری وابسته به انگلیس در ایران تلاش بسزایی کرد و در جلسات اکثر لژهای فراماسونری تابع انگلیس از جمله تهران، کوروش و خیام شرکت میکرد، کریستوفر برای پیشبرد مقاصد خود به ظاهر دین اسلام را پذیرفت و نام خود را از اسحق به علی تبدیل کرد.(26)
صالح چیتایات، الیاس دبی از دیگر یهودیان ماسونی فعال در تشکیلات فراماسونری وابسته به انگلیس در ایران بود، آنها از سهامداران عمده شرکتهای عربی بودند و از این طریق مسائل مالی لژها را تأمین میکردند.(27)
به فاصله کوتاهی پس از تأسیس لژ تهران، ماسونهای انگلیس لژهای دیگری نیز تأسیس کردند. از جمله لژ کوروش در 1339ه/1960م، لژ خیام در 1340ه/1961م، لژ ژاندارک در 1343ه/1964، لژ اصفهان در 1344ه /1965م، لژ آریا در 1966م/1345ه ، لژ خوزستان در 1966م/1345ه ، لژ اهواز در 1966م/1345ه ، لژ نور در 1967م/1347ه و لژ شیراز در 1947م/1368ه. «هاری کاری» استاد اعظم لژ بزرگ متحد انگلستان درباره کیفیت لژهای فراماسونری تابع انگلیس در ایران میگوید: قریب پنجاه سال است که از پیدایش و گسترش فراماسونری در ایران میگذرد، فراماسونری در این کشور از کیفیت بالایی برخوردار است و اعضای لژهای آن را بیشتر مدیران اداری و بازرگانی تشکیل میدهند و اکثر آنها از پزشکان و مهندسان و معلمان و استادان دانشگاهها و شخصیتهای سیاسی ایران هستند.(28)
گسترش تعداد سازمانهای ماسونی وابسته به انگلیس و گرایش جمع کثیری از ایرانیان به این سازمانها، نه تنها اعتراض سازمانهای فراماسونری فرانسوی و آلمانی را برانگیخت بلکه موجب بدگمانی شاه را نسبت به تشکیلات فراماسونری انگلیس شد و این سوءظن به خصوص پس از اقدام خودسرانه چند تن از اعضای تشکیلات فراماسونری تابع انگلیس در مخالفت با لایحة اعطای مصونیت سیاسی به مستشاران نظامی آمریکا در ایران در مجلس شورای ملی تشدید گردید.(29)
به این ترتیب ماسونهای ایرانی به فکر تشکیل لژ مستقل ملی افتادند، لذا پس از مذاکراتی که میان سه شاخة فراماسونری در ایران یعنی انگلیس، فرانسه، آلمان صورت گرفت، سرانجام در خرداد 1347، «لژ اعظم ایران» به عنوان لژی مستقل تأسیس شد و از سوی سایر لژهای فراماسونری در ایران تأیید شد.(30)
در جریان تشکیل «لژ بزرگ ایران» مذاکرات طولانی به مدت دو سال میان ماسونهای ایرانی و اعضای فراماسونهای سهشاخه فرانسوی، انگلیسی و آلمانی صورت گرفت. این جریان مشخص میسازد که ایران چگونه به میدان مانور استعمارگران و دولتهای بیگانه تبدیل شده بود و جریان ملی و مستقلسازی فراماسونری و لژهای آن نیز چیزی جز تلاشی نافرجام برای راستنمودن دیواری که ابتدا از بن کج نهاد شده بود، مفهوم دیگری نداشت مگر اینکه اقدامی به اسم استقلالطلبی و سنتخواهی محسوب شود، همچون «سیاست مستقل ملی» که محمدرضا پهلوی در امور اقتصادی و گاه سیاسی از آن دم میزد.(31)
درباره لژهای فراماسونری تابع انگلیس توجه به جایگاه اعضایی چون رجال دولتی و کارگزاران حکومتی نظیر حسین علاء، سیاستمداران محافظهکار و مطیع سلطنت که نه تنها از نخستوزیران پس از مشروطه بود و قبل و بعد از مستوفیالممالک تشکیل کابینه داد، بلکه در دوران پهلوی نیز قدرت خود را حفظ کرد و علاوه بر وزارت دربار در زمان محمدرضا به نخستوزیری پس از قتل رزمآرا در سال 1330 و همچنین بعد از عزل زاهدی نایل گشت و حتی ترور نافرجام او در سال 1335 توسط فداییان اسلام موجب دستگیری و محاکمة آنان شد، بسیاری از رخدادهای مهم سیاسی کشور نیز در زمان مسئولیت او اتفاق افتاد که از آن جمله میتوان به الحاق ایران به پیمان استعماری بغداد، تلاش برای گسترش دوستی با امریکا، همراه با حفظ تعادل بین آن کشور و انگلیس به پذیرش موجودیت اسرائیل به شکل دوفاکتو در سال 1328، فعالیت شدید علیه اقبال و امینی با کمک لژهای فراماسونری بویژه لژ روشنایی اشاره کرد؛ لژی که اعضایش نقش مهمی در سقوط محمد مصدق ایفا نمودند.(32)
90/9/10
12:16 ص
[اسپرینگ رایس در 35 سالگی]
پس از مرگ ناصرالدین شاه ضعیف ترین و منفعلترین فرزند وی یعنی مظفرالدین میرزا به سلطنت رسید. هر چند دو برادر گردن کلفت تر چون ظلالسلطان و کامران میرزا نایب السلطنه در کمین مقام سلطنت بودند.
حال چرا مظفرالدین میرزا، شاه شد و آن دو نشدند؟ اول اینکه نصیب بد ظلالسلطان این بود که از مادری غیر قجری به دنیا آمده بود و طبق سنن نمیتوانست شاه شود. و کامران میرزا نیز هر چند عزیز ناصرالدین شاه بود ولی کوچک تر از مظفرالدین میرزا بود و نمیتوانست جای برادر بزرگتر بنشیند.
سالهای طولانی اقامت مظفرالدین میرزا در تبریز با مرگ پدر به پایان رسید. سیاست روسها هم بر این بود که فردی ضعیف از این خاندان بر اریکه سلطنت بنشیند تا قدرت آنان در سیاست داخلی و خارجی ایران کم نشود. و با توجه به قراردادهای استعماری گلستان و ترکمانچای دستشان در این امر هم کاملاً باز بود.
رقیب آنان انگلیسیها بر خلاف روسها در این ایام نفوذشان کم شده بود. تنها دلخوشی آنان نفوذ برخی از شاهزادگان مهم قاجاری در دستگاه اجرایی و روابط صمیمانه آنان با دولت فخیمه بود. شاهزاد? قوی شوکتی چون ظلالسلطان که دست نفوذ آنان را در نیمه جنوبی کشور باز گذاشته بود از جمله آنان به حساب میآمد. در این زمان که به نظر میآمد کفه ترازو به طرف روسها میچربد ارتباط با شخصی چون ظلالسلطان در نوع خود غنیمتی بود.
نوع رفاقت سرسیسیل اسپرنیگ رایس دبیر دوم وسپس کاردار انگلیس در تهران با وی از همین قماش بود. رایس در دستگاه دیپلماسی انگلیس صاحب نظر و صاحب نفوذ بود. وی فرزند چارلز اسپرینگ رایس مدیر کل وزارت خارجه انگلیس و نو? توماس اسپرینگ رایس وزیر دارایی بریتانیا در دولت لرد ملبون است. وی در دور? دبیرستان همدور? مهم ترین افرادی شد که بعدها نقش عمدهای در سیاست دولت ایران داشتند؛ جرج کرزن و آرتور هاردینگ. کرزن وزیر خارجه و هاردینگ و خود رایس بعدها وزیر مختار انگلیس در ایران بودند. وی با ورود به وزارت خارجه در سمتهای مختلف به کشورهای آمریکا، ژاپن، آلمان، عثمانی و نهایتاً ایران مأمور شد. رایس در مأموریت اولش در ایران (1899ـ1901) سمت دبیر اولی و سپس کارداری یافت.
شروع نخستین دور? مأموریت رایس در ایران مصادف با دورانی بود که سه سال از سلطنت مظفرالدین شاه گذشته بود. دورهای که قحطی و فقر و فساد همه کشور را گرفته بود و کار اقتصاد و نبض آن به دست گروهی از بلژیکیان به سرکردگی نوز افتاده بود که مطیع بی چون و چرای روسها بودند. انگلیس به سبب درگیریهای خارجی فراوانش همچون مسئله بوئرها در افریقا و هزینههای فراوان آن نبرد سنگین توجه کمتری به منطق? ایران داشت. مسئلهای که حتی رایس را نیز نگران و ناخشنود کرده بود.
تنها کاری که از دست سفارت برمیآمد التجاء و اتکاء به دوستان ایرانیشان در هیئت حاکمه بود. هر چند نفوذ روسیه بسیار بالاتر از این اندک تحرکها بود ولی باز همین اندک نمایش قدرت سفارت انگلیس از بی کار نشستن بهتر بود. ظلالسلطان میتوانست یکی از آن افرادی باشد که با توجه به قدرتش میتوانست به نفع سیاستهای انگلیس توازن بین دو قدرت را افزایش دهد. نام? ارائه شده در این شماره بهارستان نامه دوستانهای است که اسپرینگ رایس ــ که در غیاب سفیر کبیر انگلیس یعنی سر مور تیمر دیوراند که به لندن رفته بود ــ به ظلالسلطان نوشته است. نامهای که سر تا پا کرنش و احترام به سبک ایرانی با لحنی انگلیسی است! برای به دست آوردن دل شاهزادهای خشن و دیکتاتور.
این نامه از آخرین نامههای رایس به ظلالسلطان قبل از عزیمتش به قاهره است. عزیمتی که پنج سال بعد به بازگشتی دیگر انجامید در کسوت سفیر مختار انگلیس در تهران. بازگشتی که مصادف شد با انقلاب مشروطه و کم شدن قدرت فائقه سیاسی روسیه در ایران و تعادل قوای بین دو قدرت روس و انگلیس.
نامه را با هم میخوانیم:
طهران دوازدهم ژانویه 1901 [20 رمضان 1318]
حضور مهر ظهور اقدس مبارک بندگان حضرت اشرف امجد اقدس اعظم ارفع والا روحنا فداه؛
بسیار متشکر و ممنون گردیدم از دستخط مرحمت آمیزی که به عنوان چاکر شرف صدور یافته بود. چقدر خوشحال میشدم اگر میتوانستم یک سفری به اصفهان بیایم ولی مدتی است که منتظر من هستند در قاهره و چنین مینماید که میبایست عذرخواهی نمایم زیرا به چنین فیضی نائل نخواهم شد و مدتی است که آرزو مینمایم که شخصاً شرفیاب حضور مبارک بشوم و اظهار چاکری خود را به یک شاهزاده بنمایم که تمام مردم از او حرف میزنند و اینقدر مرحمت و محبت در حق چاکر فرمودهاند. شاید این شاهزاده که هر حیثیت بزرگ و تواناست یک مسافرتی بفرمایند اگر بندگان حضرت اشرف والا روحنا فدا خیال مسافرت ندارند با کمال افتخار حاضرم که هر فرمایشی و عملی باشد از جانب ایشان چاکر بنمایم. دوست چاکر مسیو نلیدف نایب سفارتخانه دولت روسیه حالا به جنوب ایران مسافرت مینماید این شخص بسیار هوشیار شخصی است و پدرش عملهای بزرگ نمود در تاریخ اروپا. بی شک شرفیاب حضور اقدس مبارک گردیده است. معاملات حالیه میان دولت روس و انگلیس بسیار خوب و مهربان است و سببش این است که این دو دولت هر دو طالب صلح هستند و در شرایط پلتیک جدید یک خطری میانه این دو دولت از آسیا منحوس خواهد شد از برای هر دوشان عمل نظامی در روس مثل اینکه در هندوستان چندان با هم متفق نیستند ولی دوستی میانه دو سروران و پادشاهان این دو مملکت جلوگیری مینماید و به این سبب به مقصود اصلی نمیرسند نه به روزنامهها نه به قشون و نه به وکلای باغیرت به هیچکدام اعتقاد نبایست نمود فقط این دو دولت بزرگ صلح را طالب هستند و هردوشان میدانند نقطههای مخصوص کجاست و هیچ یک هم اشاره به این نقطهها نمینمایند. گره پلتیک جدید در عمل فینانس است و این عمل فینانس هم بسیار حساس است و احتمال دارد همین الان یک مطلبی بشود که نتیجههایش اهمیت انگیز باشد. مقصود این مطلب چاکر حالت حالیه دولت ایران است. خود بندگان حضرت اشرف والا روحنا فدا خوب میدانند نهایت عمل فینانس دولت ایران قرض که نموده بودند تمام شده است اگر هم چیزی مانده است بسیار کم باقی است یک بازدیدی نمودند از مخارج لازمه حکومت ایران و جمع مالیاتهای آن بعد از بازدید که نمودند دیدهاند که یک کسری دارد هر سال که مبلغ آن ... است از برای رفع این کسر بایست ولخرجیهایی که مینمایند نکنند (مثلاً یکی از خرجهای ولخرج کرایه و خوراک است) یا اینکه هر سال میبایست مبلغی بیفزایند بر مالیاتهای ایران.
مالیاتهای ایران را به آسانی میتوان زیاد کرد اگر در تحت قاعده و قانون صحیحی باشد آیا جرأت دارند که ابراز این مطلب لازمه را بکنند به حکومت فینانس داخله ایران. هر یک چیزی میگوید ولی چیزی که یقین است این است که نظم تازه حتماً داده خواهد شد یا بایست این کار را کرده یا اینکه به کلی مملکت خراب و ویران میشود یا اینکه دوباره باید از دولت روس قرض تازه کرد (و در این موقع قرض ثانوی ناممکن است) و دولت روس با این وضع حالیهاش نمیتواند به دولت ایران قرض بدهد مگر در شرایط بسیار سخت برای دولت ایران و آخر نتیجه این شرایط این است که آزادی ایران میرود و به دست دولت خارجی ایران میافتد. اگر در عمل فینانس حالیه دولت ایران تغییر ندهند خطر مخصوص است هم برای سلسله هم برای دولت ایران آیا میل دارند که این خطر رو بدهد آیا این مطالبات را میدانند آیا اولیای دولت حقیقتاً میل به این مطلب دارند هیچ نمیدانم. چاکر اولاً خاطر جمع هستم که این روی سال سؤالات بسیار سخت و عملهای بسیار سخت برای دولت ایران و برای طایفه که سلطنت مینمایند روی خواهد داد حال که مسیو نوز رئیس گمرکات است احتمال دارد کاری نماید که نتیجه خوب نبخشد. چنین مینماید که حالا تجار ایرانی بیشتر گمرک میدهند تا پیش، زیرا به هرجا بایست گمرک بدهند و راهداری هم در بنادر هم در داخله و از تجار فرنگی هم بسیار زیادتر پول گمرک میدهند زیرا تجار فرنگی در بنادر میدهند و یک راهداری حقیقتاً تمام مطالبات طرح غریب است و بایست کاری کرد ولی مسیو نوز خیال دارد و برای راهداری و غیره قرار تازه بگذارد و بعد از اینکه تجار ایرانی و فرنگی این مطلب را شنیدند واهمه خواهند نمود و یا احتمال شورش میرود که بمانند مثل دفعه اول ولی حتماً بایست کاری کرد و این کار را میبایست که اولیا دولت و ملت پرستان ایرانی بنمایند. مثل اینکه بندگان حضرت اشرف والا ارواحنا فداه میدانند من عرض مینمایم واضحاً اولیاء دولت اینجا بسیار بد هستند و بیکار اما خاطر جمع هستم که یک شخص ایرانی هست بسیار نامدار در ایران که فقط به این چیزها فکر میکند و بیشتر از اینها هم میداند و همیشه در فکر نام نیک سلسله و دولتش است. چند روز دیگر وزیر مختار ما به سوی ایران حرکت خواهد نمود وقتی که به طهران میرسد دستخط مبارک را به او خواهم داد. بعد از رسیدن او به طهران چاکر به قاهره میروم اما امیدوارم که این آخرین عریض? من نباشد و امیدوارم دوستی سابق را فراموش نخواهند فرمود. به هر کجا که باشم استدعا دارم مرا چاکر حقیقی خود بدانید.
90/9/10
12:11 ص
فریاد روزنامههای ایران از دست انگلیسیها بلند است. انگلیسیها از وقتی که دیدند نفوذ روس در ایران دارد نقصان مییابد و ممکن است ایران سر و صورتی گرفته و درصدد پرداختن خانهی خود از بیگانه برآید بر شدت عملیات خود افزوده و چنان مینماید که حزم و احتیاط معمولی خود را کنار گذاشته و درصدد باشند که از گیرودار این معرکهی جهانگیر، که هر چه باشد عمر کوتاهی خواهد داشت، استفاده نموده و تا حد مقدور نفوذ خود را درجنوب ایران جایگیر نمایند، که اگر فردا در موقع صلح بنا شد دستشان از مداخلههای نامشروع در جنوب ایران کوتاه گردد، اقلاً میخ خوبی در آن سرزمین کوبیده باشند. برای این مقصود از همان اوایل جنگ در صفحه جنوب ایران شروع به یک رشته عملیاتی نمودند که کم کم دامنهی آن به ایجاد پلیس جنوب کشید، که در حقیقت ساخلو دادن دستهی مهم قشون مسلح و منظم انگلیسی است در ایالات جنوب ایران.
انگلیسیها تا کنون مشغول انجام نقشهی دیرینهی خود هستند و آن نقشه عبارت است از تسلط بر خلیج فارس و ایالات مجاور آن، تاریخ دو قرن اخیر، ایالات جنوبی ایران نموداری است از پخت و پزهای سیاسی و نظامی انگلیس در راه اجرای مقصود فوق.
ایران که به قول خود انگلیسیها «جادهی ملل» است مخوفترین وآسانترین راه حمله به هند است. سیروس (1142 ـ 1106 قبل از هجرت) و اسکندر (950 قبل از هجرت) و نادر (1151 ه ) در چندین قرن فاصله از همین راه بر هند تاخته بودند و ناپلئون نیز عبور از همین راه را برای شکست دادن عظمت انگلیس در دیگ کلهی خود میپخت.
انگلیسیها از همان وقتی که با شاه عباس بزرگ همدست شده و پای پرتغالیها را پس از بیشتر از یک قرن تسلط در جزیرهی هرمز (913 تا 1032 ه )، در سال 1032 بریدند در خیال دست یافتن به خلیج فارس و سرزمینهای مجاور آن بودند و این مسئله را نوشتجاتی که از آن تاریخ در دست است تأیید مینماید، چنانکه یکی از وکلای معتبر شرکت هند شرقی در موقع عهدنامه با شاهعباس (1030ه ) برای بیرون نمودن پرتغالیها از جزیرهی هرمز که انگلیسیها را در خلیج فارس دارای بعضی حقوق مینمود نوشته: «فتح هرمز برای انگلیس مترتب فایده نمیشود مگر آنکه جزیرهی مذکور بکلی در تصرف انگلیس آید، مخصوصاً که شاهعباس مانع است که ما در هرمز و در سایر بنادر خلیج فارس استحکامات برپا کنیم.»
تا وقتی که پادشاهان صفویه را اقتداری بود، انگلیسیها را میسر نگردید که در ایران قدی علم نمایند و دورهی قتل و غارت افغان (1135 ـ1143) و جهانگیری نادر (1148 ـ 1160) تقریباً پای آنها از ایران بریده بود، ولی در دورهی سلطنت کریمخان زند (1162 ـ 1193) از نو پروپائی گرفتند، و فرمانهای تجارتی به دست آوردند و دوباره بازارشان رواجی گرفت، ولی عمدهی پیشرفت سیاست و نفوذ انگلیس را باید در ایران عموماً و در جنوب خصوصاً، از دورهی پادشاهان قاجاریه دانست، که جلوی سیل روسها را نتواستند بگیرندو لشکرهای اولاد رومانوف به رهنمایی پطرکبیر مانند بهمنهای خزانی و گردبادهای بهاری از دامنههای اورال و دشتهای روسیه به طرف جنوب سرازیر شدند و کمکم تمام صفحات شمالی ایران را از منتهای نقطهی غربی ماوراء ارس تا بحر خزر و ترکستان فراگرفتند و انگلیسیها را بیش از پیش مضطرب و ملتفت خطری که متوجه هند بود، نمودند.
از همان وقت که پطرکبیر در سال 1135 دربند را که به قول مورخین دروازة ایران است در ساحل غربی بحرخزر تسخیر نموده کمکم بر باکو و گیلان نیز دست یافته بود و در 1138 ضعف و ناتوانی شاه طهماسب دوم صفوی را غنیمت شمرده و با عثمانی عهدنامهای برای قسمت نمودن ایران میبست و جانشین وی کاترین در سال 1198، در اشرف تجارتخانه برپا مینمود، و خیالات تصرف و تسخیر میپخت، انگلیسیها هراسناک گشته و بر توسعهی نفوذ خود در ایران به هر ترتیبی که باشد کمر بستند، از اینرو کمکم چه با بهانهها و دستآویزهای گوناگون و چه به وسیلة قراردادها و عهدنامهها بر اغلب جزایر مهم خلیج فارس و سواحل جنوبی و غربی آن دست یافتند، و یا آنها را در زیر حمایت خود کشیدند، چنانکه مثلاً در سال 1236 به اسم جلوگیری از دزدان دریائی، در جزیرهی قشم ساخلوئی اقامت دادند که کمکم صاحب اختیار جزیرة مذکور گردید.
ولی عمدهی پیشرفت نفوذ انگلیسیها را در ایران باید از آن وقتی دانست که ناپلئون را خیال هند به سر افتاد و در 25 صفر 1232 با فتحعلیشاه عهدنامة اتحاد و مودت معروف را بست و با فعالیت مخصوصی شروع به انجام مقصود نمود. انگلیسیها سراسیمه شده و در آن واحد دو سفیر یکی از هند و یکی از انگلستان با هزاران وعدههای چرب و نرم به ایران گسیل داشتند و چندان نمودند تا در 12 ذیالحجهی 1229 عهدنامهای با ایران بستند که فصل اول بخوبی ترقی ناگهانی فوقالعادهی سیاست انگلیس را در ایران میرساند و فصل مذکور از این قرار است:
«اولیای دولت علیهی ایران برخورد لازم داشتند که از تاریخ این عهدنامهی فیروز هر عهد و شرطی که هر یک از دولتهای فرنگ، که با دولت بهیهی انگریز در حال نزاع و دشمنی باشد بستهاند، باطل و ساقط دانند، لشکر سیار فرنگیان را از حدود متعلقهی به خاک ایران راه عبور به سمت هندوستان و طرف بنادر هند ندهند و احدی از این طوایف را که قصد هندوستان و دشمنی با دولت بهیهی انگریز است نگذارند که داخل مملکت ایران شود».
انگلیسیها پس از این نمایش اخیر نمایش تاریخی دیگری که در ایران دادند در سال 1255 ه. در موقعی بود که محمد شاه هرات را پس از 10 ماه، که از 23 شعبان 1254 تا 17 جمادیالاخر 1255 باشد، محاصره نموده بود و نزدیک بود شهر تسلیم شود که انگلیسیها در جزیرهی خارک قشون وارد نمودند و محمدشاه را مجبور نمودند که دست از محاصره بردارد.
نیرنگهای انگلیسیها در این موقع نمونهای است از سیاست و حیلهگری آنها وانگهی انگلیسیها در این موقع رسماً نقض عهد نمودند، چنانکه فصل نهم عهدنامهای که در 12 ذیالحجه 1229 ه با ایران بسته بودند، دلیل این مدعی است و فصل مذکور از این قرار است:
«اگر جنگ و نزاعی فیمابین دولت علیهی ایران و افغان اتفاق افتد اولیای انگریز را در آن میانکاری نیست و هیچ طرفی را کمک و امداد نخواهند کرد، مگر آنکه به خواهش طرفین واسطهی صلح گردد.»
خلاصه آنکه در این مورد انگلیسیها موقعی برای آشنا شدن به اوضاع جنوب ایران به دست آوردند ولی آشنائی عمدهی آنها با مردم جنوب ایران چند سالی دیرتر در 1273 به عمل آمد که قشون ناصرالدین شاه در تحت فرمان سلطان مرادمیرزای حسامالسلطنه پس از محاصرهی هرات، در 25 صفر سال مزبور، شهر را به تصرف در آورد. در این موقع باز انگلیسیها به جنوب ایران قشون کشیدند و پس از تصرف جزیرهی خارک قریب پنجهزار قشون در بوشهر پیاده کردند و شهر را در تحت اختیار خود قرار داده و در آن واحد به طرف شمال و مغرب رانده محمره را نیز گرفتند و بالاخره ایران را مجبور به عهدنامهی ننگین 8 رجب 1273 ه. نمودند که مطابق فصل ششم آن: «اعلیحضرت پادشاه ایران قبول میفرمایند که از هر نوع ادعا به سلطنت شهر و خاک هرات و ممالک افغانستان صرفنظر نموده و هیچوقت از رؤسای هرات و ممالک افغانستان هیچگونه علامت اطاعت از قبیل سکه و خطبه یا باج مطالبه ننمایند... و قول میدهند که هرات و تمام افغانستان را مستقل شناسند.»
«برار»(1) نویسندهی معروف فرانسوی در این موضوع مینویسد:
«این مسئله دیگر وحدت ایران را یکباره از میان برد.»
از این تاریخ به پس انگلیسیها گاه و بیگاه به وسایل و بهانههای بوقلمونی مشغول گربه رقصانی در ایالات شمالی خلیج فارس گشته و مشغول چیدن بساط اقتدار و نفوذ معنوی و مادی خود گشتند. یک قسمت مهم سیستان و بلوچستان را از ایران مجزی نموده و در تحت حمایت و ادارهی خود آوردند، جزایر و سواحل جنوب و غربی خلیجفارس، مانند عمان و بحرین و مسقط و غیره را کمکم در زیر نفوذ و اقتدار یا حکومت و حمایت خود درآوردند، با شیوخ و رؤسای آن صفحات مثل شیخ محمره مستقیماً داخل مذاکرات و معاملات شده و بدینگونه در جنوب ایران میخواهند ایجاد یک دسته مملکتهای کوچک نیممستقلی بنمایند که برای دولت ایران نهایت اسباب زحمت و دردسر است هر چند به چند هم دستههای کشتیهای جنگی آنها در خلیجفارس، که کمکم حکم یک دریاچهی انگلیسی را پیدا نموده، وارد شده و با دبدبه و شکوه مخصوصی نمایش داده، چند نفر شیوخ سادهلوح را با لقب و نشان و حمایل فریفته و همی میخ خود را در آن نقاط محکمتر و پایهی اقتدار دولت ایران را سستتر مینمایند.
انگلیسیها به عملیات در حوزهی خلیجفارس قانع نشده و کاروان طمع را کمکم به داخل خاک ایران نیز رانده و مخصوصاً در ایالات جنوبی سخت دست به کار گردیدند. پس از کسب آزادی رودخانهی کارون (1306 ه. ) کشتیهای شرکت لینچ انگلیسی آن را تقریباً منحصر به عملیات خود نمودند. چون راه بین بوشهر و شیراز معروف به راه قشقائی سخت بود و مناسب با توسعهی تجارت هند و بریتانیای کبیر نبود، شرکت لینچ در حوالی 1318 ه . مشغول ساختن راهی بین اهواز و اصفهان گردید که به ر اه بختیاری یا راه لینچ مشهور است و به توسعهی تجارت انگلیس در ایران مرکزی کمک بسیار نموده و مینماید.
شرکت تلگرافات هند و اروپا نیز در سال 1320 ه. خط تلگرافی در آن راه نصب نموده است.
برای ترویج زبان انگلیسی خیلی اقدامات نمودند و از آن جمله «هیأت کلیسائی»(2) و هیئت «انجمن لندن» در طهران و اصفهان و جلفا (نزدیک اصفهان) و شیراز و یزد و کرمان مدارس متعدده باز نمودند. در این راه هیأتهای شرقی و غربی کشیشان امریکایی در ایران(3) کمک بسیار به انگلیسیها نمودند. و مخصوصاً در ایالت فارس همیشه اسبابچینیها نمودهاند که دست نشاندگان خود را به حکومت برسانند و حتی به قصد آنکه ایالت مزبور را تا به حد مقدور از حکومت مرکزی مستقل نگاه دارند درصدد برآمدند که حقالحکومه و مخارج حکومتی آن ایالت به عنوان مخصوص در بانک انگلیس (شاهنشاهی ایران) گذاشته شود و در تحت امر و نظارت مستشار بلژیکی مالیه (مرنارد) باشد که در حقیقت دست نشاندهی انگلیسیها بود.
انگلیسیها معادن نفت بختیاری را که یکی از پرپشتترین معادن نفت دنیاست(4) در مقابل مبلغ ناقابلی (20000 لیرهی انگلیسی نقد و 20000 سهام) به دست آوردند و در تأدیهی مبلغ قلیلی هم که سالیانه باید از بابت صدی 19 منافع خالص به ایران بپردازند هزار گربه میرقصانند، چنانکه به عنوان جبران خسارتی که در اواسط ربیعالثانی 1333 ه. به مناسبت زد و خورد انگلیسیها و عثمانیان به شرکت نفت رسیده از دولت ایران ادعای 614000 لیرهی انگلیسی مینمایند.
انگلیسیها همین که جنگ شروع شد، در اوایل سال 1333 با وجود بیطرفی ایران چند نفر تبعهی آلمان را دستگیر نموده و در 26 رمضان 1333 هم در بوشهر قشون پیاده نموده شهر را تصرف کردند و بیرق خود را به جای بیرق شیر و خورشید برفراز دارالحکومه برافراشتند و به پاکتهای پستی منگنهی انگلیسی زدند.
انگلیسیها در 11 محرم 1333 فاتحهی استقلال ایران را خواندند و با تسار روس بقیهالسیف ایران را نیز، که عهدنامهی 1325 ظاهراً خارج از دایره نفوذ آنان گذاشته بود، بین خود قسمت نمودند و در 4 شوال همان سال یادداشت معروف راجع به امور قشونی و مالی(5) را به دولت ایران فرستادند، که سرچشمهی بدبختیهای امروزهی ایران عموماً و ایالات جنوبی خصوصاً گردیده است.
انگلیسیها جواب شخص رئیسالوزرای وقت، ولیخان سپهسالار اعظم را، با آنکه بهتر از همه کس میدانند که در غیاب مجلس ملی و بیخبر از اعلیحضرت شاه و حتی خود اعضای هیئت وزراء بوده و با وجود تکذیبهای رسمی دولت ایران در روزنامههای داخله و خارجه (6) سند قرار داده و مشغول تشکیل قشون در ایالات جنوب گردیدهاند.
مسئلهی تشکیل این قشونی که حالا به پلیس جنوب مشهور گردیده است، یکی از بزرگترین خدشههایی است که انگلیسیها به استقلال ایران وارد آوردهاند.
صاحبمنصبی که از طرف دولت انگلیس مأمور این کار است سرتیپ پرسیسایکس است که در قشون هند سمت صاحبمنصبی داشته و در ممالک شرق و مخصوصاً ایران سیاحت و سیر بسیار نموده است. مشارالیه مدتها نیز در ایران قنسول بوده و نظر به اطلاعات و معلومات زیادی که دربارهی ایران دارد گمان نمیرود که برای اجرای مقاصد انگلیس، بهتر از او کسی را میتوانستند اختیار نمایند.
مقصود انگلیسیها از تشکیل چنین قشونی این است که سیاست خدعه و نیرنگ خود را در آن صفحات با یک قوهی منظمی توأم نمایند که مثل قزاقخانهی ایرانی مشهور، افراد آن ایرانی باشند، ولی با لیرهی انگلیسی و صاحبمنصبان انگلیسی تربیت شوند و در جنوب ایران حکم همان قزاقخانه را در صفحات شمالی ایران پیدا نماید، بلکه صد درجه بدتر، چونکه قزاقخانه هر چه بود و باشد در تحت نظر دولت ایران بود و پولش را دولت ایران میداد، در صورتیکه پلیس جنوب بکلی حکم دستهی قشون اجنبی را دارد که در خاک مملکت دیگری ساخلو داده شده باشد و مأمور سرکوبی یک دسته مردمان بیگناه و بیپناهی باشد.
رفتار انگلیسیها در این اواخر در جنوب رفتار قزاقهای روس را در شمال در سال 1330 ه به یاد میآورد و مانند روسها، انگلیسیها هم دهات و قصبات چند را تنها محض گرفتن زهرهی چشم اهالی فلکزدهی جنوب به توپ میبندند، چنانکه در اواخر سال گذشته ده تونیریزک را و دهج یزد (نزدیک قصبهی انار) و فتحآباد کرمان (وسط راه کرمان و بندرعباس) و ده چاهفارس (در شمال قصبهی نیریز) را به توپ بستند و شرح این واقعات در ستونهای روزنامههای ایران انسان را متحیر مینماید.
انگلیسیها در ممالک بیطرف ایران ادارهی تفتیش مکاتیب برپا نمودهاند، در سرحد سیستان استحکامات ساخته و میسازند، از بندرعباس به کرمان تلگراف میکشند، به زور لیره، گندم و حبوبات را، باوجود قحط و غلائی که در سرتاسر ایران حکمرو است، انبار نموده و در این راه اقتدا به سیاست دیرینهی خود در هند نموده و برای سیر داشتن شکم سربازان خود هلاکت رعیب بیچاره را فراهم میآورند، که با عرق پیشانی خود آن گندم را آبیاری نمودهاست.
انگلیسیها به قول یکی از روزنامههای ایران،با پنجهای که به اسم پلیس جنوب مسلح است، رگ حیات فارس را گرفته و میخواهند ایران را خفه نمایند.