90/9/10
12:2 ص
اشاره: یکی از دغدغههای اساسی ملت ایران مداخلات بیگانان اعم از روس و انگلیس در امور ایران بود. تلاش این دو قدرت بزرگ برای نابودی استقلال ایران بهترین فرصتهای رشد و توسعه را از کشور ما گرفت. سیاست انگلستان عقب نگه داشتن ایران برای حفظ هندوستان و سپس تجزیه و یا بلعیدن کامل ایران بود. روسیه نیز قصد بلعیدن ایران و رسیدن به آبهای خلیج فارس را در سر میپروراند. قربانی رقابت و رفاقت قدرتهای استعمارگر منافع ملت ایران و استقلال این کشور کهنسال بود. تقسیم ایران در 1907 میلادی و نقشه نابودی ایران در قرارداد 1915 میلادی بیانگر اهداف شوم آنان نسبت به این مرز و بوم بود. نفوذ در نهضت مشروطیت و انحراف آن نهضت مردمی از اهداف دینی، ضربة بزرگی بود که در آستانه تقسیم ایران در قرارداد 1907 با صحنهگردانی انگلیس استعمارگر رخ داد و زمینه را برای روی کار آمدن دولت وابسته پهلوی فراهم نمود.
مطالب زیر گزیدههایی از اظهارات مقام معظم رهبری راجع به نقش مخرب انگلیس در جنبش مشروطیت است. با هم میخوانیم:
حکومت رضاخانی ناشی از القاء نسخه انگلیسی مشروطه به روشنفکران خودفروخته
یک نمونه، نمونهی مشروطیت است... وقتی که جوش و خروش مردم دیده شد، دولت انگلستان که آن وقت در ایران نفوذ بسیار زیادی داشت و از عواملی در میان روشنفکران برخوردار بود، اینها را دید و نسخهی خودش را به اینها القاء کرد. البته در بین همان دلسوزان هم عدهای از روشنفکران بودند. حق آنها نباید ضایع شود؛ لیکن یک عده روشنفکر هم بودند که مزدور و خودفروخته و از عوامل انگلیس محسوب میشدند. باری؛ مشروطه، قالب و ترکیب حکومتی انگلیس بود. این روشنفکران به جای این که دنبال دستگاه عدالت باشند و یک ترکیب ایرانی و یک فرمول ایرانی برای ایجاد عدالت به وجود آورند، مشروطیت را سرکار آوردند. نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد که این نهضت عظیم مردمی که پشت سر علما و به نام دین و با شعار دینخواهی بود، بعد از مدت بسیار کوتاهی منتهی به این شد که شیخ فضلالله را در تهران بهدار کشیدند. اندک زمانی بعد، سیدعبدالله بهبهانی را در خانهاش ترور کردند. بعد از آن هم سیدمحمد طباطبایی در انزوا و تنهایی از دنیا رفت. آن وقت مشروطه را هم به همان شکلی که خودشان میخواستند برگرداندند؛ مشروطهای که بالاخره منتهی به حکومت رضاخانی شد!1
انگلیسیها عامل استحاله حرکت مردمی و دینی عدالتخواهانه در مشروطیت
رسم سیاستهای مسلط عالم این بوده و هست که جنبشهای عدالتخواهانهی مردم نقاط مختلف دنیا را در هاضمه سیاسی و فرهنگی خود بریزند و در واقع هویت آن جنبشها و حرکتهای مردمی و عدالتخواهانه را از بین ببرند؛ این کار در ایران هم اتفاق افتاده بود. نهضت عدالتخواهیای که صد سال پیش در مشروطهی ایران پیش آمد، یک حرکت مردمی و دینی بود. آن روز جریان سیاسی مسلط عالم ـ یعنی انگلیسیها ـ این حرکت عدالتخواهانهی مبتنی بر اصول اسلامی را در هاضمهی سیاسی و فرهنگی خود ریختند؛ آن را استحاله کردند و از بین بردند و به یک حرکت مشروطه از نوع انگلیسی آن تبدیل نمودند. نتیجهی آن هم این شد که جنبش مشروطه ـ که یک جنبش ضد استبدادی بود ـ آخر کار به دیکتاتوری رضاخانی منتهی شد که از استبدادهای قاجار، بدتر و شقاوتآمیزتر و قساوتآمیزتر بود... این رسم جاری دنیا با نهضتهای عدالتطلبانهی ملتهای جهان بوده است. 2
انحراف در مشروطیت و تحول عظیم اجتماعی مردم ایران توسط دولت انگلیس
قرن بیستم میلادی ـ یعنی این قرنی که چندی قبل به پایان رسید ـ قرن تحولات عظیم اجتماعی و سیاسی است. ملتها هرکدام برحسب موقعیت، شرایط، استعداد و هوشیاریشان، زودتر یا دیرتر، به تحولات عظیمی دست پیدا کردند. البته همین جا عرض کنم که ملت ایران جزو اولین ملتهایی بود که در این قرن میلادی به یک تحول عظیم سیاسی و اجتماعی دست پیدا کرد؛ یعنی در سال 1905 یا 1906 میلادی که برابر است با 1324 یا 1325 قمری، ملت ایران زودتر از اغلب ملتهای عالم به یک تحول سیاسی و اجتماعی نزدیک شد که آن تحولی است که در دوران مشروطیت اتفاق افتاد. ملت ایران هوشیاری و پیشروی و مجاهدت و شرایط مناسب خودش را با این عمل ثابت کرد. علمای دین و دلسوزان جامعه، پیشوایان آن حرکت بودند. یک غفلت از سوی سیاستمداران وابستهی به انگلیس آن زمان موجب شد که قدرتهای غربی و خارجی بتوانند از این حرکت ملت مسلمان سوءاستفاده کنند؛ عدالتخواهی ملت ایران را در قالب از پیش ساختهای مطابق نظریات خودشان بریزند و حرکت ملت ایران را منحرف کنند؛ بعد از چند سال هم سلسلهی پهلوی را بر سر کار آورند. در واقع نزدیک به شصت سال حرکت ایران و تحول کشور را عقب انداختند. این کار را انگلیسیها در حق ملت ایران کردند. در واقع دشمنیای که در این دوره ی شصت، هفتاد ساله با ملت ایران شد، یکی از دشمنیهای فراموش نشدنی و بسیار مهم است؛ والا قبل از کشور هند و روسیه و الجزایر و قبل از بقیهی انقلابهای بزرگ قرن بیستم، ما وارد میدان تحول اجتماعی شدیم؛ ما آمدیم کشور و سازمان حکومت و نظام اجتماعیان را متحول کنیم. ملت ما در تهران، در تبریز، در خراسان، در فارس، در بسیاری دیگر از نقاط این کشور، فداکاریهای بزرگی هم کردند؛ منتها بیگانگان نگذاشتند؛ عامل هم آن سیاستمداران وابستهی به غرب بودند. کسانی که آن روز با غربیها و با قدرت دولت انگلیس میانهی صمیمی و گرمی داشتند؛ حرکت ملت ایران را منحرف کردند؛ بعد هم رضاخان را سرکار آوردند؛ لذا تحول ملت ایران شصت سال عقب افتاد. 3
دهها سال قدرتهای استعماری بر ایران سلطه و سیطره داشتند. بلاهایی که دولت استعمارگر انگلیس در طول دهها سال بر سر ملت ایران آورد، فراموش نشدنی است. انقلاب مشروطیت را مصادره کردند، دیکتاتوری سیاه رضاخان را بر این مردم تحمیل کردند، نفت را غارت کردند، کشور را عقب نگه داشتند، ملت را مورد اهانت قرار دادند و ذلیل کردند و حق عمومی یک ملت را در طول دهها سال پامال نمودند... اسلام توانستند خون دوبارهای به رگهای این ملت بدواند. شعار بیداری اسلامی، این ملت را به حرکت در آورد. 4
اختلافانگیزی و فریب، عامل اصلی کامیابی انگلیسیها در انحراف مشروطه
چه شد که غربیها، مشخصاً انگلیسیها، در این مسأله کامیاب شدند؛ از چه شگردی استفاده کردند که کامیاب شدند. در حالی که مردم که جمعیت اصلی هستند، میتوانستند در اختیار علما باقی بمانند و اجازه داده نشود که شیخ فضلالله جلو چشم همین مردم به دار کشیده شود؛ قاعدهی قضیه این بود. به نظر من مشکل کار از اینجا پیش آمد که اینها توانستند یک عدهای از اعضای جبهه عدالتخواهی ـ یعنی همان اعضای دینی و عمدتاً علما ـ را فریب بدهند و حقیقت را برای اینها پوشیده نگه دارند و اختلاف ایجاد کنند.
انسان وقتی به اظهاراتی که مرحوم سید عبدالله بهبهانی و مرحوم سید محمد طباطبایی در مواجهه و مقابلهی با حرفهای شیخ فضلالله و جناح ایشان داشتهاند، نگاه میکند، این مسأله را در مییابد که عمدهی حرف ها به همین است که اینطور میگفتهاند. این حرفها به نجف هم منعکس میشده و شما نگاه میکنید همین اظهارات ـ انسان در کار مرحوم آقا نجفی قوچانی، در آن کتاب و در مذاکراتی که در نجف در جریان بوده، اینها را میبیند ـ و حرفهایی را که از سوی روشنفکرها و به وسیلهی عمال حکومت گفته میشد و وعدههایی را که داده میشد، حمل بر صحت میکردند. اینطور میگفتند که: شما دارید عجله میکنید؛ سوءظن دارید؛ اینها قصد بدی ندارند؛ اینها هم هدفشان دین است! این مسایل در مکاتبات، نامههای صدر اعظم و ... به مرحوم آخوند منعکس شده است. انسان میبیند که حساسیت آنها را در مقابل انحراف کم کردهاند؛ اما حساسیت بعضیها مثل مرحوم شیخ فضلالله باقی ماند؛ اینها حساس ماندند؛ اصرار کردند و در متمم، آن مسألهی پنج مجتهد جامعالشرایط را گنجاندند و مقابله کردند. یک جمع دیگری از همین جبهه، این حساسیت را از دست دادند و دچار خوشباوری و حُسنظن و شاید هم نوعی تغافل شدند.
البته انسان حدس میزند که بعضی از ضعف شخصیتیها و ضعفهای اخلاقی و هوای نفس بیتأثیر نبود؛ حالا ولو نه در مثل مرحوم سید عبدالله یا سید محمد؛ اما در طبقات پایین، بلاشک بیتأثیر نبوده که نمونهی واضحش امثال شیخ ابراهیم زنجانی است. اینها بالاخره جزء علما بودند. شیخ ابراهیم، هم تحصیلکردهی نجف بود، هم مرد فاضلی بود؛ اما تحت تأثیر حرفهای آنها قرار گرفتند و غفلتزده شدند و مقداری هوای نفسانی در اینها اثر گذاشت و اختلاف از اینجا شروع شد.5
جدایی دین از سیاست، مأیوس نمودن مردم و ایجاد دیکتاتوری ترفندهای اصلی دشمن در مشروطه
مردم و جوانان ما نگذاشتند فرمول قدیمی دشمن، در انقلاب اسلامی تحقق پیدا کند. این فرمول چیست؟ قدم اول، جدایی دستگاه سیاست و نهضت از دین و روحانیت است. قدم دوم، مأیوس شدن مردم از تحولی که به وجود آمده است؛ مثل مشروطیت و نهضت ملی شدن صنعت نفت. مأیوس شدن مردم موجب میشود که در صحنه حضور نداشته باشند. قدم سوم، در غیاب مردم، پدید آمدن یک دیکتاتوری ظالمانه و بیرحم و در مشت دشمن و استکبار و استعمار قرار گرفتن است. در تحولاتی که دین نقشی نداشته است، راحت توانستهاند این فرمول را پیاده کنند: مردم را مأیوس کنند؛ آنها را از صحنه دور کنند؛ در غیاب آنها هر کاری که میخواهند بکنند و عوامل مورد نظر خود را سر کار بیاورند. در ایران پس از انقلاب اسلامی نتوانستند این کار را بکنند؛ نتوانستند عنصر دین را از اساس حکومت جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی جدا کنند؛ نتوانستند مردم را مأیوس کنند؛ مردم در صحنه ماندند و تا مردم در صحنه هستند، دشمن مجال هیچ تحرک واقعی و حقیقی را در کشور ما ندارد.
90/9/9
11:57 ع
یکی از وقایع فاجعه آمیز و بی نظیری که در تاریخ ایران واقع شد اما به طرز شگفت آوری در ادوار مختلف حکومت پهلوی تا حال از سوی دولتهای انگلیس و آمریکا از تاریخ ایران حذف و هیچ گاه به آن پرداخته نشده ، فاجعه قحطی سالهای ( 1919-1917م) مقارن با (1298-1296 هجری شمسی) است، که درسراسر کشور به وقوع پیوست و به تاوان آن بیش از 10 میلیون ایرانی به کام مرگ کشیده شدند. قحطی، زمانی اتفاق افتاد که سراسر ایران دراشغال نظامیان انگلستان بود، اما آنها نه تنها هیچ کاری برای مبارزه باقحطی و کمک به مردم ایران نکردند، بلکه عملکرد شان اوضاع را وخیم تر کرد و سبب مرگ میلیون ها نفر شد. درست زمانی که مردم ایران به دلیل قحطی نابود می شدند، ارتش بریتانیا مشغول خرید مقادیر عظیمی غله و مواد غذایی از بازار ایران بود و با این کار هم افزایش شدید قیمت مواد غذایی را سبب می شد و هم مردم ایران را از این آذوقه محروم می کرد. جالبتر این که انگلیسی ها حتی مانع واردات مواد غذایی از آمریکا، هند و بین النهرین به ایران می شدند. به علاوه در زمان قحطی، انگلیسی ها از پرداخت پول درآمدهای نفتی ایران استنکاف ورزیدند.
مردم نگون بخت ایران بزرگترین قربانیان بی نشان جنگ جهانی اول شدند. اما متاسفانه تا امروز آنگونه که شایسته است به بازخوانی آن دوران و کشف حقایقی که منجر به بروز آن شد، پرداخته نشده است.
داناهو افسر شناخته شده اطلاعات نظامی انگلستان و نماینده سیاسی آن دولت در غرب ایران در سالهای 1918 و 1919 درباره قحطی درغرب ایران این گونه می نویسد:
«اجساد چروکیده زنان و مردان، پشته شده و در معابر عمومی افتاده اند. در میان انگشتان چروکیده آنان همچنان مشتی علف که از کنار جاده کنده اند ویا ریشه هایی که از مزارع در آورده اند به چشم می خورد؛ با این علفها می خواستند رنج ناشی از قحطی و مرگ را تاب بیاورند. در جایی دیگر، پابرهنه ای با چشمان گود افتاده که دیگر شباهت چندانی به انسان نداشت، چهار دست و پاروی جاده جلوی خودرویی که نزدیک می شد می خزید و در حالی که نای حرف زدن نداشت با اشاراتی برای لقمه نانی التماس می کرد....»
طبق اسناد آمریکایی، در سال 1914 جمعیت ایران 20 میلیون نفر بود که در سال 1919 به 11 میلیون نفر کاهش یافت، یعنی حدود ده میلیون نفراز مردم ایران از گرسنگی و بیماری های ناشی از کمبود مواد غذایی وسوءتغذیه مردند. چهل درصد از مردم ایران طی دو سه سال قلع و قمع و نابودشدند و 36 سال بعد یعنی سال 1956 بود که ایران توانست مجددا به جمعیت 20میلیونی سال 1914 برسد.
نتایج انتخابات 1917 که برای دوره چهارم مجلس برگزار شد، روشن می سازد که جمعیت تهران دست کم چهار صد هزار نفر بوده که در سال 1920 م به 200 هزارنفر کاهش یافته بود.
90/9/9
11:54 ع
از جمله وقایعی که تاریخ نگاران کشورمان کمتر به آن پرداخته اند قحطی عمدی و خشکسالی عظیم سالهای 1297-1295 هـ.ش / 1919-1917. م است که در کوران جنگ اول جهانی و در زمان اشغال ایران به دست قوای بیگانه روس و انگلیس رخ داد و در تعیین سرنوشت جامعه ایران بهویژه صعود دیکتاتوری پهلوی نقش بسزایی دارد.
قحطی در تعریف به معنای خشکی و کمبارانی است و چون اکثر غلا و تنگی خواروبار از کمبارانی بهوجود میآید، این لغت را در مورد هر کمی و کاستی اعم از اینکه سبب آن کمبارانی باشد یا نه، استفاده مینمایند. اما آنچه در ایران در سالهای 1919-1917. م رخ داد، چندی بیش از این تعریف است - که شاید دلایل عمده آن جنگ جهانی باشد که فقر و بیچارگی بیحدی را برای مردم ایران به همراه آورد و نواحی وسیعی را از میان برد و یا ضعف دستگاه حکومتی که با مفسدین و محتکرین همکاری میکرد - و میشود آن را هولوکاست واقعی ایرانیان خطاب کرد.
هرچند مدت دوام آن کم بود و دیری نپایید، اما در همین مدت تعداد زیادی از ایرانیان به هلاکت رسیدند، به طوری که میلیونها نفر از گرسنگی و بیماری مردند و حتی الان هم مشکل است که بگوییم ایران چگونه از این آسیب توانست جان به سلامت به در برد. آنگونه که در منابع آمده است، در طول سالهای قحطی 8 تا 10 میلیون نفر از جمعیت ایران قربانی سیاستهای استعماری انگلستان گردیدند.
چرا که اینان بهرغم اعلام بیطرفی ایران در جنگ اول بینالملل بهخاطر منافع خودشان نقض بیطرفی کردند و از سویی دیگر با آشکارشدن نخستین نشانههای قحطی و خشکسالی و کمبود ارزاق به سرعت اقدام به خرید مواد غذایی در مناطق تحت اشغال خود و ذخیرهسازی آنها کردند، به نحوی که در غرب و شمال غرب، روس لگامگسیخته از انقلاب اکتبر، اقدام به خرید و احتکار و حتی در زنجان به مهر و مومکردن انبار غلات پرداختند.
جمعیت ایران که در سال 1914میلادی 20 میلیون نفر گزارش شده است، این زمان تا 11 میلیون نفر کاهش پیدا کرد، به وجهی که تنها در سال - 1956. م ایران توانست به جمعیت آن سال برسد. اما اینکه به واقع چه چیز موجد این اتفاق بوده است درهالهای از ابهام وجود دارد زیرا منابع هم تا حد زیادی درباره آن سکوت اختیار کردهاند- در حالی که در این سال وضع مردم به قدری بد بود که هیچ مخاطرهای قادر نبود از لحاظ اهمیت به پای قحطی برسد - در آنچه که میانه سالهای جنگ اول بینالملل نوشته شده یا سخنی از این واقعه نرفته و یا بسیار اندک اما آنچه به دست آمده نشاندهنده قطعیت یک چیز است و آن نقش دولت بریتانیا در این فاجعه است. قحطی بزرگ زمانی اتفاق افتاد که سراسر ایران در اشغال نظامی انگلیسیها بود. درست در زمانی که مردم ایران به دلیل قحطی نابود میشدند ارتش بریتانیا مشغول خرید مقادیر عظیمی غله و مواد غذایی از بازار ایران بود و با این کار خود هم افزایش قیمت را سبب شد و هم مردم ایران را از این مواد محروم میکرد. مهمتر اینکه انگلیسیها حتی مانع واردات مواد غذایی از هند و بینالنهرین به ایران میشدند و در حالی که در این دو منطقه وفور غله وجود داشت در میانه آنها ایران از کمبود شدید این مواد در رنج بود. علاوه بر این در زمان چنین قحطی عظیمی بریتانیا از پرداخت پول درآمدهای نفتی به ایران خودداری کرد. چنین اقداماتی قطعا از یک جنایت جنگی کمتر نیست و نشان میدهد که آنها از قحطی وکاهش شدید جمعیت به عنوان وسیلهای برای سلطه به ایران استفاده کرده اند.
90/9/9
11:50 ع
روزنامه تایمز در 20 آگوست 1921، مطلبی را از یک «گزارشگر ویژه در خاورمیانه» تحت عنوان «تنفر از انگلیس سراسر ایران را فرا گرفته است. مطبوعات ناراضی، به سر حد انفجار رسیدهاند»، به چاپ رساند. بوتلر رایت بریده مربوط به این قسمت از روزنامه تایمز را ضمیمه نامه خود کرده و از «عدم محبوبیت بریتانیا در تهران خبر میدهد» و میافزاید: «نارضایتی مردم ایران از بریتانیا بسیار افزایش یافته است و نفرت ایشان از این کشور بسیار شدیدتر از احساس نفرتی است که در گذشته نسبت به روسیة تزاری داشتند؛ و جو عمومی با اینکه روزی به نفع بریتانیا بود اما اکنون به طور محسوسی فرق کرده است. در پارلمان و مطبوعات منازعه سختی علیه پلیس جنوب ایران به راه افتاده و اصل و اساس این نیرو، مورد حمله قرار گرفته است.» مقاله روزنامه تایمز این چنین آغاز میشود: «انعکاس سخنان لرد کرزن در مجلس اعیان بریتانیا (در 26 جولای)، بیش از یک هفته است که صفحات روزنامههای تهران را به خود اختصاص داده است؛ و روزنامههای ایران و ستاره ایران در انتقاد از این سخنرانی مطالبی را به چاپ رسانیدند. شاید خشم و غضب شدید بهترین صفاتی باشند که در توصیف رویکرد این دو روزنامه به کار برد. مطبوعات تهران با درج مجموعهای از مقالات، کلمه به کلمه سخنان لرد کرزن را گزارش کرده و بدین وسیله تلویحاً خشم مردم را دامن زدند و از دو رویی و ریاکاری بریتانیا پرده برداشتند.» توصیفات تایمز از روزنامه ستاره ایران: «خشم غیرقابل کنترل نویسنده [روزنامه ستاره ایران] در نوشتههای او به چشم میخورد که لرد کرزن منظور خاصی نداشته و تنها وانمود کرده که در طول جنگ بریتانیا منجی ایران بوده و پس از آن او را از شر شوروی خلاص کرده است؛ و اکنون نیز مدعی است که ایران آلت دست یکی از متحدین مسکو میباشد. این نویسنده میگوید، ایران بیطرفی خود را در همان ابتدای جنگ اعلان کرد و این مسئله خطری برای هیچ کشوری نداشت مگر روسیه تزاری و بریتانیا که در یک جبهه میجنگیدند. چنانچه روسیه نیروهای خود را از تبریز خارج میکرد، ترکها هرگز این شهر را مورد حمله قرار نمیدادند و همچنین انجام عملیاتهای نظامی متعدد ضروری نمیگردید. بر کسی پوشیده نیست که حضور نیروهای بریتانیا در ایران، تنها دلیل پهلو گرفتن کشتیهای نظامی روسی در انزلی ایران بود؛ چرا که شوروی احساس خطر میکرد. قیام جنگلیها نیز در پی فعالیت نیروهای بریتانیا در ایران شکل گرفت. لذا پس از خروج انگلیسیها، نیروهای شوروی نیز عقبنشینی کردند.» نویسنده از سخنان کرزن در مورد مورگان شوستر و مقایسه او با آرمیتاژ اسمیت بسیار خشمگین شده است. مورگان شوستر «در امور اقتصادی مجلس به وکلا کمک میکرد و مورد احترام و اعتماد تمام ایرانیان بود. وی طی اولتیماتیومی بیرحمانه که حاصل تلاش مشترک بریتانیا و روسیه تزاری بود، در سال 1911 از کار برکنار شد.» تایمز به نقل از روزنامه ستاره ایران مینویسد: «بریتانیا با توافقنامه 1907، اولتیماتیوم 1911 و توافقنامه 1919، به وجود آوردن پلیس جنوب ایران، اعزام آقای آرمیتاژ اسمیت به ایران، وارد ساختن نیروهای هندی به ایران، ممانعت از انجام اصلاحات و مسدود کردن وامهای خارجی و به طور کلی با عملکرد مقامات خود در ایران به ملت ایران فهماند که هیچ علاقهای به ترقی و افزایش قدرت ایران نداشته و در پی این است که این کشور را به هند دوم تبدیل کند تا بتواند سیاستهای استعماری خود را توسعه دهد. بریتانیا با وجود ارتش در ایران مخالفتی ندارد؛ اما ارتشی که تحت فرمان افسران انگلیسی باشد و از فرامین دولت هند پیروی کند. درست همانند پلیس جنوب ایران. بریتانیا از اینکه ایران صاحب تشکیلات اقتصادی شود ترسی ندارد اما تشکیلاتی که همانند مصر تحت نظارت بریتانیا و کنترل مستشاران این کشور باشد. بریتانیا خواهان تأسیس خط آهن در ایران است، اما به هیچ شرکت خارجی یا بینالمللی غیر از شرکتهای خود اجازه نمیدهد امتیاز این خط آهن را به دست بیاورد. بریتانیا در پی صنعت معدن ایران است، اما همانند نفت اهواز، تنها شرکتهای انگلیسی میبایست به این اقدام مبادرت ورزند تا از این طریق بتواند مخارج دولت ایران را تحت کنترل داشته باشد. بریتانیا از تغییر و تحول در تعرفههای گمرکی استقبال کرد، چرا که به نفع تجارت شاهنشاهی بریتانیا بود. این است رویکرد دولت انگلیسی؛ دولتی که وزیر خارجه آن مدعی است هیچ قدرت غربی همانند ایشان، بدون غرض و بدون طمع ورزیدن برای نجات زندگی و کمک به حفظ عظمت کشورهای شرقی، فعالیت نمیکند. اما با کمال احترام، ملت ایران این بیغرضی و همچنین تلاشهای خالصانه برای احیا و زندگی بخشیدن به ایرانیان را نمیپذیرند. ایراندوستی خود را با دربار لندن اعلام میکند و لازم به ذکر میداند که هیچگاه ابزاری در دست دشمنان بریتانیا نخواهد بود؛ اما تعهدی هم ندارد که تمام منابع اقتصادی خود را در اختیار بریتانیا قرار دهد. بریتانیا در پی آن است که خزانههای خود را از ثروت تمام ملل پر کند و خواهان این است که از تجارت تمام کشورها به نفع پیشرفت اقتصادی خود بهره ببرد.» روزنامه ستاره ایران در 5 اکتبر 1921 مینویسد: «آقای چیک، کنسول بریتانیا در شیراز، در شش سال گذشته تمام توان خود را به کار گرفته است تا عشایر قشقایی و کشکولی را به جان هم بیاندازد و از این طریق تا کنون هزاران ایرانی بیگناه کشته شدهاند... بریتانیا بانی و مسبب تمام فجایع قضیه آندرلینکو (اسرائیلینکو) در تهران میباشد که تاکنون نتایج بسیار نامیمونی به همراه داشته است... بریتانیا با دخالت در امور اموال عمومی، زمینه قحطی جدیدی را مهیا میسازد.» ستاره و دیگر روزنامههای ایرانی، به زودی بهای سنگینی را در برابر جسارت خود پرداخت کردند.
در پاییز سال 1921، جان آر. داس پسوس یکی از نویسندگان مشهور آمریکایی، به ایران سفر کرد و به دوست خود، فردریک برد، نایب کنسول آمریکا در بیروت نامهای نوشت. در نوشتههای داس پسوس آمده است که با اینکه ظاهراً قوامالسلطنه و «سرپرستان قدیمی» قدرت را در دست دارند، «شاه از ترس سکوت کرده است» و تمام مجموعه دولت «تحت امر و اختیار رضاخان میباشد. وی همچنان بر مسند وزارت جنگ تکیه زده است و فرماندهی 000/18 سرباز را برعهده دارد؛ بزرگترین نیروی نظامی که ایران تا به امروز به خود دیده است. وی فردی قابل توجه به نظر میرسد؛ بیسواد است و زندگی [کاری] خود را از زمانی که یک سرباز صفر بود آغاز کرد، اما انرژی بسیاری داشت. داستانها حاکی از آن است که وی قادر به خواندن و نوشتن نیست. به هر حال اگر این داستانها صحت هم داشته باشند، شکی نیست که وی بر اوضاع فعلی چیره است؛ و ارتش او تمام عواید مملکت را میبلعد و حتی یک شاهی هم برای دیگر وزارتخانههای دولت باقی نمیگذارد.» پس از فرار سیدضیاء، رضاخان «دولت موقتی را به رهبری قوامالسلطنه تشکیل داد و طبق معمول برای اینکه سر و صداها را آرام کند، دستور تشکیل مجلس را داد... مستشاران بریتانیا برای دومین بار ایران را ترک کردند و انگلیسیها فضایی را به وجود آوردهاند که گویی همگی قصد دارند از خاک ایران خارج شوند؛ نیروی پلیسی خود، (پلیس) جنوب ایران را منحل کرده و آقای نرمن، وزیر مختار خود را از ایران فراخواندهاند.» داس پسوس متذکر میشود علیرغم «خروج» بریتانیا از ایران، «استیلای بریتانیا خرد کنندهتر به نظر میرسد. به نظر من، تنها فکری که به ذهن اقشار مختلف جامعه ایران خطور میکند این است که از شر این کابوس خلاص شوند. این احساسات موجی از نفرت و بیاطمینانی نسبت به تمام اروپاییان به وجود آورده است و تعصبات دینی قدیمی را علیه «سگان کافر» تجدید کرده است. به نظر میرسد بریتانیا میکوشد با به کار گرفتن هر سیاست ممکنی از جانب اداره امور هند، از خودکفایی ایران جلوگیری کند و تلاشهای این کشور را برای نزدیک شدن به دیگر کشورهای مدرن دنیا عقیم بگذارد. این یعنی در پیش گرفتن سیاستی که همواره ایران را وابسته نگاه داشته و از چیزی که خود نیازی به آن ندارد دریغ ورزند.» داس پسوس اضافه میکند که مطمئنترین راه برای عقب نگاه داشتن ایران، حمله به نظام آموزشی آن است: «در مورد نظام آموزشی، شواهد حاکی از آن است که عوامل بریتانیا با پرداخت پول و رشوه به مجتهدین با نفوذ (روحانیون ایرانی که قدرتمند، فاسد و به خوبی سازمان یافته میباشند)، آنان را واداشتند که اوباش بازار را علیه این مدارس تحریک کنند؛ و از این طریق مدارس غیر دینی را به تعطیلی کشاندند. همه اینها باعث شد که روز به روز نفرت مردم از بریتانیا و دیگر اروپاییها بیشتر شود.» داس پسوس در ادامه گزارش میکند که بریتانیا در مقابل این موج نفرت، دست به تشکیل دیکتاتوری نظامی میزند: «با این حال، برای رسیدن به این مهم، تمام عواید مملکتی، که بیشتر آن از حق الامتیاز پرداختی شرکت نفت انگلیس ـ ایران تأمین میشود، تا آخرین سکه جذب خزانه وزارت جنگ میشود. دیگر وزارتخانههای دولت به ندرت وجهی را دریافت میکنند، لذا مقامات این وزارت خانهها خواه ناخواه مجبورند به کمک پیشکش و هدایا زندگی خود را اداره کنند. هر انتقاد و اعتراضی هم به شدت سرکوب میشود؛ همانطور که اخیراً شاهد توقیف یکی از روزنامههای پر مخاطب تهران یعنی ستاره ایران بودیم؛ این روزنامه سخنان توهینآمیزی در مورد قزاقها منتشر ساخته بود. سردبیر روزنامه به چوب و فلک بسته شد و سپس روانه زندان گردید... شاه و اعیان فئودال هیچ قدرتی ندارند. دیکتاتوری نظامی نیز اساس چندان محکمی نمییابد که بنای خود را بر آن استوار سازد... سؤال اینجاست که بریتانیا در گام بعدی دست به چه اقدامی خواهد زد؟»
90/9/9
11:40 ع
ایران در زمان سلسله قاجاریه فراز و نشیب های زیادی را پشت سر گذاشت و به یک کشور بحران زده و جنگ زده تبدیل شده بود. به خصوص مقارن با سلطنت احمد شاه، که فردی بی لیاقت و بی کفایت بود، هرج و مرج و آشوب تمام مملکت را فرا گرفته بود، که این هم از سیاستهای موذیانه استعمار انگلیس بود.
استعمار انگلیس برای اجرای نقشه های خود به کسی نیاز داشت که دارای خصوصیات ویژه ای باشد که بتواند نقشه های آن دولت را مو به مو اجرا نماید. این شخص باید فردی بی محتوا و خالی از تربیت دینی و ملی بوده و در عین بی سوادی و ناآگاهی سری پرباد و روحی متکبرانه و قلدر مآبانه و جاه طلب و خالی از شرافت و جوانمردی و پر از ریاکاری و نفاق و دروغ پردازی داشته و بیگانه پرست و منفعل در مقابل مظاهر تمدن غرب، اسیر عقده حقارت درون، کینه توز و حسود...باشد. 1
بد نیست علت انتخاب رضا خان توسط انگلیسی ها را با مروری بر زندگی و نحوه تربیت او بدانیم. رضا خان فرزند افسری سواد کوهی بود و مادرش از تبار قفقازی بود. او از اوان کودکی در محیط قزاقخانه و نظامی بزرگ شده و به آن عادت کرده بود.
رضا خان از دوران کودکی تحت تعلیم و تربیت خانواده ای قزاق قرار داشته و از سن پانزده سالگی نیز خود وارد این نیروی نظامی شده و تحت سرپرستی فرماندهان روسی که در زورگویی و دیکتاتوری و خوی حیوانی و دور بودن از رفتار و منش انسانی مشهور بودند تربیت شده...2 رضا خان نه در دامان خانواده و نه در زمان قزاقی هیچ تربیت دینی و مذهبی نیافته بود. او عادت به مشروب خواری داشت... زبانی فحاش و دستی متجاوز داشت. 3
سرانجام رضاخان بعد از چهار سال سلسله قاجار را برمی اندازد و در سال 1304 به سلطنت می رسد و دوره سیاه دیکتاتوری پهلوی آغاز می شود.
روند بی حجابی و تغییر لباس در دوران رضا خان با پی گیری زیاد و نقشه های حساب شده به جلو رفت و استعمارگران پله پله به مقاصدشان می رسیدند. با تبلیغات وسیع و همه جانبه و با انواع و اقسام دسیسهها زن را از پشت پرده حجاب به محیط اجتماع ، سینما ها ، تئاتر ، پارکها، مجالس جشن، انجمن های دفاع از زنان...کشاندند. ارزشها و هویت زن ایرانی را یکی پس از دیگری به حراج گذاشتند و او را از خانه جدا کرده و به بازار کار و کارخانه کشاندند.
زنان در این دوره ورود به قلمرو های آموزشی و نیروی کار را آغاز کردند. در صنایع و تعداد نامعلومی در ادارات و مغازه ها کار می کردند...مزدشان بسیار ناچیز و از مزد مردها کمتر بود. ساعتهای طولانی در شرایط نامطلوب به کار می پرداختند...زنان از حق رای واقعی برخوردار نشدند. 4 اکثریت زنان در مشاغل صنعتی و خدماتی بودند، مزد کمی می گرفتند و شرایط کارشان دشوار بود. در کارخانه ها در حد گسترده ای کارگران زن مورد سوء استفاده جنسی قرار می گرفتند، فساد به حدی بالا گرفته بود که دختران حاضر به کار در کارخانه ها نبودند چون به دختران کارخانه ای معروف می شدند. 5
نقشه استعمار بسیار دقیق و حساب شده بود. از تمام نقاط ضعف و کاستی ها به بهترین وجه به نفع مقاصد خویش استفاده می کرد. مدافعان کشف حجاب برای افکار سازی در جامعه از شگردهای مختلفی استفاده می نمودند و متأسفانه به دلیل به حاشیه رفتن تعالیم دین و مبارزه بی امان و سرکوب روحانیت بوسیله رضا خان، دست استعمارگران برای به سخره گرفتن و شبهه انداختن در مسایل اسلامی باز بود. برای زمینه سازی کشف حجاب پیشگامان و مدافعان این مسئله به لزوم حضور زن در جامعه اشاره داشتند و همواره به برخی از نا هنجاریهای جامعه در برخورد با زنان استفاده می کردند. در آن دوران برای قبولاندن این مسئله بویژه در بین زنان ، ما شاهد فعالیتهای گسترده ای در عرصه های مختلف هستیم. از الگو سازی گرفته تا فعالیت مطبوعات و نیز ایجاد سازمانها و کانونهای زنانه و طرفدار حقوق زنان ، اما مطبوعات بیشترین زمینه سازی را برای کشف حجاب از طریق مقالات خود داشتند...وجود کلوپ های تفریحی که متعلق به وابستگان دربار بود نیز در فرهنگ سازی حضور آزار زن نقش داشتند.6
رضا خان که متعهد به اجرای سیاستهای استعماری بود ، در مدتی کوتاه پس از تاجگذاری شروع به حمایت و گسترش کانونها و انجمنهای بانوان کرد. کانونی بنام کانون بانوان تاسیس کرد(1314) و ریاست این کانون بعهده صدیقه دولت آبادی، یکی از غرب دوستان مشهور قرار داده شد. 7 دولت آبادی از جمله زنانی بود که چند سال قبل از کشف حجاب رسمی، بی حجاب از خانه خارج شد. در وصیت نامه دولت آبادی آمده: در مراسم تشییع جنازه ام حتی یک زن با حجاب شرکت نکند. 8 زنانی را که با چادر بر سر مزار من بیایند هرگز نمی بخشم. 9
رسالت این کانون که تحت حمایت و هدایت دولت بود گسترش فرهنگ بی حجابی بود. برنامه ریزیهای بسیار دقیق و حساب شده ای که استعمار پله پله پیش می برد مبانی و اعتقادات یک ملت بافرهنگ و ریشه دار را نشانه گرفته بود و با بررسی اطلاعات جمع آوری شده توسط ایادیشان از مذهب اسلام، نوع حساسیت های دین نسبت به مسائل اجتماعی و فرهنگی و... و همچنین بررسی خلق و خوی ایرانی و طرق نفوذ، تیشه به ریشه این مملکت زدند. پس از دوران مشروطیت و اوایل سلطنت رضا شاه و به قدرت رسیدن گروهی از طرفداران غرب، روند نوگرایی و تجدد خواهی شکل تازه ای به خود گرفت و کم کم عقده های محبوس در سینه غربزدگان گشوده شد. شعرایی چون عارف قزوینی و ایرج میرزا اشعاری در مخالفت با سنن دینی و حجاب سرودند و برخی از نویسندگان، علما و دین را به باد ناسزا و مسخره گرفتند.10
رضا شاه با سرکوب نیروهای مخالف و با اتکا به دول بیگانه ، به امیال و اهداف خویش جامه عمل می پوشاند و از مهره ها و سرسپرده های متعدد برای پیشبرد مقاصدش استفاده می کرد. وزیر مقتدر رضا شاه، عبدالحسین تیمورتاش، که نقش بسزایی در تحکیم پایه های حکومت وی داشت، از مردان فاسدالعقیده و فاسدالاخلاق بود که در طعن به اعتقادات دینی از کسی واهمه نداشت و در زمینه سازی کشف حجاب در ایران از پیشگامان به حساب می آمد. او تحصیل کرده سن پترزبورگ و مسکو بوده و فردی عیاش و بی دین و قدرت طلب و به شدت غرب گرا به شمار میرفت
گسترش فحشا از راه امور به اصطلاح فرهنگی از جمله مشغولیات مهم تیمورتاش بود. تیمورتاش با پیوند زدن روشنفکری دنیای غرب با تجدد گرایی داخلی، سعی در آشنایی زنان ایرانی با غرب گرایان دیگر کشورها داشت.11 از جمله این موارد، برگزاری کنگره زنان شرق بود که چند نفر از زنان عرب بی حجاب در آن کنفرانس حضور داشتند.
افرادی نظیر تیمورتاش، فروغی، علی اصغر حکمت، نه تنها زنان و دختران خود را بدون حجاب در مجامع ظاهر می کردند بلکه بشدت بدنبال اجرای پروژه کشف حجاب در کشور بودند.
بی حجابی در سایر ملل در زمان رضاشاه
تغییر لباس و کشف حجاب در عصر رضاشاه امری نبود که مختص به ایران داشته باشد بلکه در کشورهایی مانند ترکیه و مصر و افغانستان و الجزایر و عراق و پاکستان...نیز از این تهاجم فرهنگی در امان نمانده بودند. پس نمی توان گفت حرکت و تامل رضاخانی علت اصلی تحولات لباس زنان و مردان ایران بوده، بلکه این ثمره تلاش چندین سده عوامل استعمار و اروپاییان بوده و رضاشاه تنها یک مجری و عامل دست نشانده بوده است.
در مصر اولین نهضتی که به عنوان آزادی زنان صورت گرفت در اواخر سلطنت اسماعیل پاشا بود، او شیفته سلوک غربیان و تحصیل کرده اروپا بود. یکی از قلم بدستان مزدور روزگار پاشا که در زمینه نهضت آزادی زنان فعالیت داشت قاسم بیک بود که این جمله از اوست: شرط هر تحولی رفع حجاب است.12 در الجزایر نیرو های اشغالگر فرانسه مبارزه عظیمی را علیه حجاب و بخصوص چادر شروع کردند...آنها ماموریت داشتندکه اصالت ملی و دینی الجزایر را نابود کنند.
هر چادری که دور انداخته می شود افق جدیدی را که تا آن هنگام بر استعمارگر ممنوع بود در برابر او می گشاید. با هر چادری که رها می شود گویی جامعه الجزایر خویشتن را به مکتب ارباب تسلیم کرده...13
در افغانستان هم بعد از بازگشت امان الله خان از سفر اروپا در سال 1927، فکر ترویج بی حجابی پایه ریزی شد و در ترکیه نیز پس از به قدرت رسیدن مصطفی پاشا(آتاتورک) مبارزه جدی و همه جانبه ای را بر علیه اسلام و مظاهر اسلامی آغاز کردند.
رضاشاه و سفر به ترکیه
وقایع نگاران از سفر رضاشاه به ترکیه به عنوان نقطه عطفی در حکومت پهلوی اول و عامل اساسی جلب توجه وی به موضوع کشف حجاب یاد می کنند...در ترکیه مقامات این کشور مرتبا در گوش رضاشاه زمزمه می کردند که لازم است در ایران نیز مانند ترکیه کشف حجاب صورت پذیرد...بلافاصله پس از بازگشت از سفر ، رضاخان در تدارک کشف حجاب برآمد.14
رضاشاه در تحلیل خود از کشف حجاب در ترکیه می گوید: اصلا چادر و چاقچور، دشمن ترقی و پیشرفت مردم ماست. درست حکم یک دمل را پیدا کرده که باید با احتیاط به آن نیشتر زد و از بینش برد.15
بسیار بجاست که چند نقل قول از مخبرالسلطنه هدایت، وزیرالوزرائ رضاشاه، در کتاب خاطرات و خطرات ذکر کنیم:
مجالس نشاط، لولیدن مرد و زن در بساط، انبساط می آورد و نفس را انتعاس می دهد...فکر تشبه به اروپایی ها از آنجآنکاربه سر پهلوی آمد.16
سفر ترکیه آنقدر موثر بود که رضاشاه را شیدا کرده بود .او ابراز ناراحتی می کرد که: از وقتی که به ترکیه رفتم و زنهای آنان را دیدم که پیچه و حجاب را دور انداخته و دوش به دوش مردها کار می کنند دیگر از هر چه زن چادری بود بدم آمده است.17
رضاشاه و قانون کشف حجاب
17 دی، روزی که کاسه صبر استعمار بسر آمد. استعمار از طریق عوامل داخلی خود حدود یک قرن تلاش نمود با شیوه های مختلف زن ایرانی را از پرده عصمت و عفت بیرون آورد. این تلاشها مخصوصا در زمان رضاشاه شدت یافت. اما توده های مردم بی توجه به اینگونه تبلیغات همچنان سنتهای خود را حفظ می کردند. استعمار بیش از این تحمل نداشت. زیرا کشورهای افغانستان و ترکیه نیز مدتها قبل از آن حجاب زنان را برداشته و با فرهنگ غرب تطبیق پیدا کرده بودند.18 بالاخره در 17 دی ماه 1314 فانون اجباری کشف حجاب به تمامی نقاط کشور ابلاغ شدو از حضور زنان با حجاب در معابر و مجامع عمومی جلوگیری میشد.
به دستور شاه جشن فارغ التحصیلی در دانشسرای دختران برگزار شد. در این جشن تمام معلمان و محصلین و نیز زنان مدعو می بایست بدون حجاب حضور یابند. همسر و دختران شاه نیز برای اولین بار آشکارا بی حجاب در مراسم شرکت کردند.19. در این مراسم رضاشاه اظهار داشت: بسیار مسرورم از اینکه می بینم زنان به حقوق و مزایای خود نایل شده اند...ما با هوچی بازی و تعصبات خشک نمی توانیم کاروان ترقیات مملکت را عقب نگه داریم. زن باید از این چادر سیاه آزاد شود.20 . از آن روز به بعد یعنی 17 دی ماه 1314، اقدامات ضد اسلامی و دینی با انواع و اقسام ظلمها و جنایتها آغاز شد و تمام نیروهای نظامی اعم از لشکری و تیپها و ادارات دولتی و وزارتخانه ها و وزرای آنها و نیروهای انتظامی اکثر وقت و سعی خود را صرف اجرای این پروژه استعماری کردند.
مطبوعات و مجلات عمل شاه را یک نقطه عطف در تاریخ زنان دانسته و اقدام رضاشاه را یک اقدام بزرگ تاریخی نامیدند. متعاقب آن واقعه، روزنامه ها عکسهایی از زنان بی حجاب را منتشر کردند و تلاش برای تغییر لباس زنان از صورت سنتی به شکل اروپایی صورت پذیرفت. خیاطان و طراحان نمونه های جدیدی از لباس ارائه می کردند. روزنامه ها نیز زنان را در جریان مدهای جدید قرار می دادند.21 مطبوعات صراحتا در خصوص بی حجابی و حضور آزاد زنان در تمامی محیطها و نوع تغییر زندگی ایرانی، نوع لباس و حتی خوراکهای ایرانی و نحوه غربی شدن، مقالاتی را ارائه می کردند و با گرفتن عکس از مجالس مختلط جشنها و مدارس و چاپ آنها در روزنامه و مجلات قصد داشتند تصاویر زنان بی حجاب را نشان دهند و دیگران را تشویق و ترغیب به این امر نمایند. اسفبارتر از همه ، معرفی زنان هنرپیشه خارجی به عنوان سمبل زنان آزاد و بصورتی احترام انگیز و قابل ملاحظه با لباسهایی که از نظر بیشتر زنان ایرانی عجیب و غریب می نمود، بود.22
به موازات مطبوعات موجی از رمانهای عاشقانه و جنایی به بازار هجوم آورد و ترجمه داستانهای عشقی رونق زیادی گرفت. حضور زنان بی حجاب در صحنه نمایش و هنرپیشگی متداول گشت. یکی از روزنامه های اروپایی در تاریخ 1931(18مهر 1310) چنین می نویسد: زنان ایرانی که چادر را از سر برداشته اند اکنون هنرپیشه می شوند...حالا یک دسته از هنرپیشگان مرد و زن با ذوق وطن پرستی تصمیم گرفته اند که یک تئاتر دائمی افتتاح کنند.23 باشگاهها و کلوپها هم در این جریان و تشویق جوانان موثر بودند. از جمله باشگاه افسران و کلوپ ایران جوان صحنه بسیاری از رویدادهای زشت و ناپسند بود.
ماجرای کشف حجاب به قدری زشت و زننده بود که هیچ زن محجبه ای در کوچه و خیابان امنیت نداشت. پاسبان ها و ماموران حکومتی هر زن باحجابی را که در معابر می دیدند تعقیب کرده و گاه تا داخل خانه و پستو ها می رفتند تا چادر و روسری را از سر او بکشند. عده ای از زنان مضرزوب شدند، بعضی بچه های خود را سقط کردندو عده ای زیادخانه نشین شدند. ارعابی که رضاخان با قلدری و دیکتاتوری و با پشت گرمی استعمارگران ، در دل مردم ایجاد کرده بود جای هیچ قیام و فریادی را نگذاشته بود و هر ندای ظلم ستیزی را به بدترین شکلی در گلو خفه می کردند. قیام مسجد گوهرشاد، اعتراض مرحوم شیخ محمد تقی بافقی و هجرت تعدادی از روحانیون از جمله این اعتراضات بودند.
کشف حجاب در کشور ما یک حرکت استبدادی و قلدر مابانه بر علیه فرهنگ و ارزشهای اسلامی و دینی کشور بود. استعمار می دانست که زن در جوامع رکن و نقش اصلی را دارد و مسلما با تزلزل و خلل در جایگاه زن ، تزلزل در دیگر ارکان جامعه امکان پذیر است...متاسفانه رژیم پهلوی با کشف حجاب به عنوان یکی از مولفه های مدرنیزم به اولین سنگر مقاومت یعنی زنان آسیبهای فراوانی وارد آورد...و افراد لاابالی نظیر حکومت گرایان و وابستگان رژیم پهلوی و خانواده رضاشاه و گروههای ربابی مسلک و روشنفکران که تحت تاثیر استعمار غرب بودند از این مسئله سود می بردند...بیشترین بهره برداری، نصیب استعمار غرب شد. عوض شدن مدل زندگی افراد، مصرف کردن کالاهای غربی، تبدیل شدن ایران به بازار بزرگی برای مصرف کالای غربی و سرازیر شدن سود سرشار بسوی کمپانی های غربی...
استعمار علاوه بر تغییر در پوشش افراد، فرهنگ را نیز تغییر داد و زمینه وابستگی اقتصادی و فرهنگی و سیاسی را به غرب فراهم کرد.24
هانری لابوچر نماینده مجلس انگلیس به این حقیقت اعتراف کرده ، می گوید: ما بدون استثنا بزرگترین راهزنان و غارتگرانی هستیم که تا بحال کره زمین بخود دیده است. ما بدتر از سایر جهانیان هستیم زیرا علاوه بر آن صفات، موذی و منافق نیز می باشیم. ما به چپاول می بریم و همیشه آن غارت را به خیر و صلاح جهانیان وانمود می نماییم.25
غربیان و استعمارگران بعد از دوره رنسانس و جنگ جهانی اول، دید و طرز تفکر دیگری به خود گرفته و به همه چیز به دید سرمایه داری می نگریستند و تمام ابزارها را در خدمت سرمایه داری و منفعت طلبی فردی بکار می گرفتند. یکی از بهترین و برنده ترین مولفه های استعمار استفاده از زنان بوده و هست. زن مظلوم ترین قربانی سرمایه داری غرب و در عین حال برنده ترین سلاح دست همین سرمایه داری است.26
در واقع پروژه های بد حجابی که در جامعه امروز است، ادامه همان پروژه کشف حجاب رضاخانی و استعماری است.
در طی سالهایی که از انقلاب اسلامی می گذرد، دشمنان، این ملت را به حال خود نگذاشته اند و با تمام قوا به صورت فرهنگی، نظامی، اقتصادی و سیاسی ما را مورد هجوم قرار داده اند. ما هنوز نتوانسته ایم به صورت ریشه ای و بنیادی بر روی مسئله حجاب و پوشش کار کنیم.
اگر با دیدی باز و جستجوگر به فرهنگ بدحجابی زمانه خود بنگریم، همان دستان استعمار و سرمایه داری را در توطئه ها و تهاجمات فرهنگی می بینیم. تنها فرقش این است که این بار استعمار غرب از سلاح های متنوع تری مثل گسترده کردن فعالیتهای اینترنتی و ماهواره ای ، پخش فیلم، سی دی و نوارهای مبتذل، ترویج لباس و مدل های مو و صورت و حمایت از مطبوعاتی که در راستای اهداف غربی و الحادی قلم می زنند، به میدان آمده و هدف آنها سست کردن و تخریب ارزشهای اسلامی و ملی و دینی و دور کردن جوانان از مبانی اعتقادی و مذهبی است که به این موضوع سردمداران کفر و فساد مکررا اعتراف نموده اند.